بخشی از کتاب الکترونیکی «خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی»
در معیت رسولان مرگ
فرامرز ملاحسین تهرانی
باز هم احساسی شبیه به کشش به سمت عقب و دور شدن از آگاهی محیطی به من دست داد و متوجه شدم که انگار در محیطی به وسعت بزرگترین دشت و صحرای خلقت، یکه و تنها درحال گذر هستم. اما صداهای فراوانی که پیرامونم بود نشانه ای از حضور هزاران و شاید صدهاهزار روحی بود که در حال گذر از این منطقه اثیری یا ذهنی بودند. همینکه به فکر روح همراه خویش افتادم، ایشان را در کنار خود دیدم. با حضور ایشان دیگر خودم را در فضای بیکران کائنات و طبقات روح تنها نمی دیدم. ایشان تکیه گاهی مطمئن برای من بود. دوشادوش یکدیگر در فضای نیمه تاریک و نیمه روشن آن جهان یا طبقه ای که هیچ چیزی در آن دیده نمی شد و همه جا را خلائی به وسعت تمامی هستی پر کرده بود، پرواز کرده و در خیال و تصورات خویش، خود را قادر به خلق صحنه ها و پدیده هایی می دیدیم که فعلا لزومی برای عملی کردن آنها نبود. زیرا همین حال و همین پرواز برایمان الهام بخش و نیروزا بود.
ادامه مطلب ...مزاحمتهای نیروهای مرموز ماورایی
فرامرز ملاحسین تهرانی
متاسفانه در پاره ای از اوقات شاهد وقایعی تلخ از مزاحمتهای نیروها و موجودات هوشمند مرموز ماورایی برای برخی از مدیومها هستیم که در برخی از آنها حتی آثار جرح و ضرب ازسوی آن نیروهای مخرب بر کالبد جسمانی اینگونه اشخاص هستیم و در پاره ای از اوقات این مزاحمتها به حدی می رسد که زندگی و حیات را برای آنها مختل و غیرقابل تحمل می سازد.
ادامه مطلب ...
بنام خدا
خاطرات مدیومها (1)
تشنگی یک روح
فرامرز ملاحسین تهرانی
تصمیم دارم به مرور، خاطرات جالبی را که برخی از مدیومها و خوانندگان عزیز برایم ارسال می کنند را تحت عنوان خاطرات مدیومها انتشار دهم. البته اگر مدیومی خواستار عدم درج نامش باشد ما نیز نام ایشان را درج نخواهیم کرد. پس منتظر ارسال خاطرات شما عزیزان هستیم.
در میان پیامهایی که مدتی قبل برایم ارسال شده بود یکی از پیامها اختصاص به خانمی داشت که ادعا میکرد یک مدیوم شنوا است. (یعنی این که گهگاه صداهایی از عالم غیب و ازجمله ارواح را می شنود) ایشان برایم نوشته بود که مدتی است قبل از آنکه به خواب کامل برود (حالتی شبیه خواب و بیداری) صدای کودکی خردسال را می شنود که پیوسته تقاضای آب می کند و مدام میگوید «مادر من تشنه ام». ایشان در ادامه نوشته بودند که من خیلی کنجکاو شدم که بدانم این کودک کیست و اصلا این صداها واقعیت دارد یا آنکه محصول فکر و خیالات وی است. وی ادامه داده که: تا آنکه در یک بعدازظهری که من قصد داشتم کمی استراحت کنم باز هم صدای این کودک را مثلا از فاصله سه چهار متری شنیدم که تقاضای آب می کرد. این خانم از من پرسیده بود که آیا می توانم منشا این صدا را پیدا کنم.
ادامه مطلب ...بخش کوتاهی از کتاب الکترونیکی «خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی»
دوستان ما در منزلگاه آسمانی
فرامرز ملاحسین تهرانی
من گویی که می شنیدم و نمی شنیدم و بهتر است بگویم که آگاه از جریان سیال انرژی ای بودم که از من و روح های اطراف من تا هرکجای این آفرینشی که انتها نداشت در پیوند و اتحاد برای رسیدن به مرزهای کامروایی و خوشبختی دارای یک مسیر و هدف مشترک بودیم. پس از این سیاحت بهجت بخش به سرعت به عقب کشیده شدم و خودم را بار دیگر در قصر باشکوه آن بانوی سعادتمند یعنی خواهر روح همراهم دیدم. منتها دراین مرحله از حضور، کالبدی کاملا نورانی اما نامرئی داشتم و گویی که دیگر روح همراه و خواهرش مرا در میان جمع خود نمی دیدند و من فقط آگاه از ماجراهایی بودم که در آن محیط می گذشت. آنها از روی کرسی که بر آن جلوس کرده بودند، برخاستند و به سوی بخش راست سالن رفته و وارد تراس بزرگی شدند که مشرف به دشتی وسیع و پوشیده شده از گلهای صحرایی بود. تا هرکجای چپ و راست این صحرای بزرگ را که می نگریستی فرشی پهناور از گلهای رنگارنگ میدیدی که با هر نسیمی که می وزید، عطر خوشایند و مست کننده ای از صحرا را به فضای پیرامون خود پخش می کرد که لطافت و طراوت این موج عظیم و معطر وصف ناپذیر بود. هوا نه روشن بود و نه تاریک. بلکه شبیه به یک غروب دلپذیر رویایی بود که گهگاه ریزش نرم باران اثیری بر طراوت آن می افزود. قدری که غروب آسمان زیبای بهشتی تیره تر شد نقطه های نورانی و شناوری را در فضای آن دشت می دیدیم که تا ارتفاع بالکن و تراسی که ما نشسته بودیم بالا می آمدند و گهگاه در هیبت یک روح ظاهر و ناگهان غیب می شدند. در این لحظه متوجه شدم که گویی آن دو روح بزرگوار یعنی روح همراهم و خواهرش مرا می بینند. پس من نیز در کنار آنان بر روی یک مبل راحتی نشستم و با تعارف آنها از میوه هایی که بر روی سکویی از جنس بهترین سنگها و جواهرات درمقابلمان بود، بهره مند گشتم.
ادامه مطلب ...پاسخ به سوالات
قسمت هشتم
سوال اول از خانم فرزانه
با سلام. درمورد رفتن به قبرستان ....جدیدا صوتی شنیدم از استاد الهی قمشه ای..که نیازی نیست سر مزار بروید.من توجیه شدم. ولی مادرم مدام میگه بریم پنج شنبه ها...واقعا رفتن ما بر سر قبور مفید است یا خواندن قران و دادن خیرات کفایت میکند؟!چون واقعا بعضی مواقع ....فرصت نیست که به قبرستان برویم.از طرفی مادرم میگه بهزاد ناراحت میشه ما نریم این هفته ......منم مجبور میشم برم ....دوست دارم راهنمایی بفرمایید....وتشکر و سپاس ویژه که با حوصله جواب سوالات ما را میدهید.
پاسخ: اگرچه روح عزیزانمان پس از مرگ به جهانهای روحی رحلت می کنند اما کالبد جسمانی آنان در مزارشان می تواند الهام بخش کسانی باشد که برای دقایق و ساعاتی قصد چشم پوشی از زخارف و دغدغه های دنیایی را داشته و متوجه عوالم معنا و روح گردند. بعضی اشخاص در اماکنی مثل قبرستان یا امامزاده ها، قادر به تمرکز بهتر فکر و تمدد اعصاب هستندد و این بهترین فرصتی است که می باید در اختیار آنان قرار داد. بله حضور چنین اشخاصی که اعتقاد و ایمان به فضای روحانی قبرستان ها و امامزاده ها را دارند، برایشان واقعا مفید بوده و باید اجازه داد تا آنان در این مکانها که راحتتر می توانند با روح عزیزانشان در ارتباط بوده و با آنها تماس داشته باشند، حضور یابند. اما شما بنابر اعتقاد و آگاهی تان هرجا که مایلید و راحت تر هستید می توانید با عزیزانتان ارتباط برقرار کنید. درواقع آنها همه جا هستند هم در خانه و هم بر سر مزار خویش. هرکجا که ذهنی درگیر احساس ارتباط با ارواح باشد، روح نیز همانجا حاضر خواهد بود.
بنام خدا
پاسخ به سوالات
قسمت هفتم
سوال اول: از خانم رضائیان
سلام من ٢٧سالمه حدودا یک سال پیش من برای چند دقیقه روحم از بدن جدا شد و این اتفاق وقتی افتاد که من صبح توی رخت خواب بودم من احساس خیلی خوبی داشتم و احساس سبکی میکردم میخوام بدونم من میتونم مدیوم باشم یا نه. من بغضی اوقات حس میکنم کسی کنارمه و نگاهم میکنه اما فقط حسش میکنم.
پاسخ: همه انسانها به سبب آنکه اصالتا روح هستند پس دارای قدرت مدیومی میباشند پس شما میتوانید با بهره مندی از دانش و علوم روحی قدرت مدیومی خویش را افزایش دهید و تجاربی از این دست مانند خروج روح از کالبد جسمانی را به دفعات و کاملا ارادی و اختیاری داشته باشد.
ادامه مطلب ...بنام خدا
امدادگران الهی
فرامرز ملاحسین تهرانی
حتما تاکنون کلمه یا لغت امدادگران و ماموران الهی را بارها و بارها شنیده اید. یعنی نیروهایی که در سربزنگاه به کمک انسان آمده و شرایط مطلوب ادامه حیات و زندگی را به وی نشان میدهند. حالا ممکن است این کمک، راهنمایی و امداد آنها از خطر و بحران ها بوده و یا آنکه کمک در حل یک مشکل و یا معمایی علمی و غیره و ذالک باشد. نه تنها انسانها بلکه همه مخلوقات این عالم به نوعی از امدادها و راهنمایی های نیروهای غیبی بهره مند می باشند. به راستی این ماموران الهی چه کسانی هستند و قدرت و توانایی های آنها در چه حد بوده و در چه شرایطی کمک حال انسانهای دیگر میشوند.
ادامه مطلب ...بخش هایی از کتاب الکترونیکی خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی
هنر در هنر
فرامرز ملاحسین تهرانی
از باغ خارج شده و در فضای شهر قدم زنان به یک ساختمان عظیم و مدرنی رسیدیم که مکان
یک موزه هنری با مجموعه فراوانی از آثار هنری متعلق به ارواحی بود که در حوزه های
گوناگون رشته هنر ازجمله نقاشی، مینیاتور، خطاطی و طراحی، گچ بری، مقرنس کاری، مجسمه
سازی، حکاکی روی فلز، دواتگری، ساخت زیورآلات، طلاکوبی روی فولاد، قلم زنی، ملیله
کاری، حصیربافی، خاتم کاری و دیگر هنرها و صنایع دستی به خلق آثار هنری حقیقتا بی همتایی فعالیت
داشتند. من از این همه اثر فاخر که هرکدام سبک و سیاق خاص هنری خود را داشت در
حیرت فرو رفتم و انگار برق وجلا و نورانیت این موزه بزرگ و معظم بود که فضای
گسترده این نمایشگاه مدرن و زیبا را درخشان و نورانی کرده بود. پایین هر اثری
امضای روح صاحب اثر حک شده بود همراه با توضیحاتی که صاحبان این آثار برای تکمیل
اثرشان برای بازدیدکنندگان نوشته بودند. لازم است در اینجا توضیح دهم که من با
آنکه الان به یاد ندارم با چه زبان و حروف الفبای کشوری این توضیحات نگاشته شده
بود، اما خوب می توانستم آن نوشته ها را بخوانم. فقط این را میدانم که آن توضیحات
به زبان فارسی یا انگلیسی یا زبان خاص یک جغرافیا و منطقه ای از سیاره زمین نبود،
بلکه یک نوع حروف الفبای القایی بود که به محض اینکه شما آن سطور را نگاه می کردی
می توانستی از فحوا و پیام و معنای آن آگاه گردی.
در بخشی دیگر از آن موزه، سالنی بود که بهترین و جدیدترین آثار هنرمندان سیارات خاکی را به معرض نمایش گذاشته بودند. وقتی وارد آن سالن شدیم و به آثار هنرمندان دنیا توجه کردم، معدودی از آنها را البته نه در حد آثار هنرمندان بهشتی، بلکه نزدیک به آن یافتم و حتی نام هنرمندان دنیایی آنها را زیر هر اثر هنری مشاهده نمودم. هنرمندانی که خودشان هم نمی دانند که آثارشان علاوه بر گالری های دنیا در موزه های اقالیم بهشتی نیز به نمایش گذاشته شده است.
ادامه مطلب ...پاسخ به سوالات
بخش ششم
سوال اول از آقای قدیمی
قبلا هم این سئوال را در بخش نظرات مطرح کردم و آن در مورد روز قیامت بود، همان روزی که در قرآن هم ذکر شده و در این روزبا دمیدن صور اسرافیل زندگی کل انسانهای موجود به پایان می رسد و منظومه شمسی و ستارگان متلاشی می شوند و با شیپور دوم تمامی مردگان روز قیامت و مردگان گذشته از زمان آدم تا به حال زنده میشوند و در صحنه محشر برای گرفتن نامه اعمال حاضر می شوند. مسئله اینجاست که آیا ارواح متعالی موجود در جهانهای سوم و بالاتر دوباره به بدن های مادی خودشان برمی گردند وبه عبارتی از مقام بالاتر به موقعیت پست تنزل می یابند؟ لطفا در این خصوص بیشتر و عمیق تر توضیح دهید و بخصوص نظر ارواح متعالی را نیز بیان نمایید. از اطلاعات و توضیحات شما بسیار متشکرم.
ادامه مطلب ...بخشی از کتاب الکترونیکی «خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا....»
تبدیل ماهیت اشیا
فرامرز ملاحسین تهرانی
ناگاه صدایی از اعماق آسمان آن دنیای نورانی، همه جا را پر کرد. با آنکه این صدای عظیم معلوم بود که از ماورای آسمانها انتشار می یابد، اما نشان از یک قدرت لایزال و شگفت از صاحب آن نفیر الهی داشت. من مبهوت این صدای آسمانی شدم و از درون لرزیدم. لرزشی نه از ترس و خوف، بلکه از شکوه وهیبتی که این صدا در ورای خود داشت. روح میزبانم را دیدم که چشمانش را بست و به تمرکز پرداخت. من با آنکه نشسته بودم اما حالتی مثل عروج و پرواز داشتم و با آن نفیر آسمانی به پالایش خویش از دلمشغولیهای بی فاده دنیایی پرداختم. آن صدای الهی انگار به درون آدمی چنگ می زد و یا مثل جارویی بود که کثافات درون آدمی را از وجود وی بیرون می ریخت. وقتی این نفیر آسمانی آرام آرام خاموش شد به دنبالش صدای بارش نرم و ریز باران را شنیدم. روح میزبانم مرا به محوطه باز و وسیعی شبیه تراس و بالکن که به عمارت کاخ گونه وی متصل بود برد و هر دو در آن محیط مصفا و مشرف به باغ سرسبز و باطراوت آن عمارت ایستاده و ازهوای پاک و معطری که بواسطه بارش ریزباران، صدچندان به خرمی و شکوه آن افزوده شده بود، نهایت لذت را بردیم. بی اختیار اشک میریختم و از این همه شکوه و زیبایی و طراوت کیف میکردم و به حال صاحب این دستگاه و عمارت عظیم غبطه می خوردم. در جای جای محوطه بیرونی و درونی عمارت گهگاه فرشتگان جوانی را در هیبت دختر و پسر میدیدم که از حرکاتشان معلوم بود که خدمتگزاران این خانه هستند، اما هیچکدامشان در تیررس نگاه مستقیم ما قرار نمی گرفتند و به کار خویش مشغول بودند. هرچه از زیبایی صورت و اندام آنان بگویم، بازهم نخواهم توانست حق مطلب را درباره ایشان ادا کنم. از روح همراه درباره این خدمتگزاران پرسیدم که ایشان جواب دادند: اینها فرشتگانی هستند که وظیفه خدمت به مرا دارند. من میتوانم هرگونه که بخواهم از خدمات آنها بهره مند گردم. آنها دوستان شفیق و هم صحبت های خوبی برای من هستند وهمچنین تمتعات عاطفی و روحی مرا به بهترین وجه پاسخگو می باشند. آیا تو کوچکترین ایراد و ضعفی در آنها می بینی. در پاسخ گفتم؛ حقیقتا من در طول عمرم جوانانی به این زیبایی ندیده ام و خوشا بحال شما که این چنین نعمات وبرکات پروردگار دراختیارتان قرار داده شده است.