مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست
مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست

رحلت ارواح

بخشی کوتاه از کتاب «رحلت ارواح» یا خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی


رحلت ارواح


Image result for ‫روح‬‎

فرامرز ملاحسین طهرانی

در یکی از صبحگاهان که عازم محل کارم بودم، طبق عادتی که داشتم مسافت زیادی را از خانه تا مترو پیاده طی کردم. در گذر از یکی از محله ­های سر راه، صدای شیون و گریه زنان و مردان به گوشم رسید. دیدم که مقابل یک خانه ­ای جمعیت سیاهپوش زیادی جمع شده و آمبولانسی هم سر کوچه پارک است. فهمیدم احتمالا قرار است جنازه­ ای تشییع شود. ایستادم و از یکی از نوجوانان محله که کناری ایستاده بود پرسیدم چه کسی قرار است تشییع شود. او گفت دختر جوانی به علت بیماری مرده است، و الان وی را از بیمارستان آوردند تا از مقابل منزلش تشییع کنند.

جلوتر رفتم، ولی شدت ماتم و عزای خانواده و بستگان آن دختر به قدری بود که باعث تاثرم می‌شد. درمیان جمعیت دختری با پوشش لباس بیمارستانی و روسری، سعی داشت خانمی که بیشتر از سایرین بی ­تابی می­کرد و گویی که مادر متوفیه بود را آرام کند و هنگامیکه دید سعی و تلاش وی بی ­فایده است، به نزد تک­ تک دختران و زنانی که گویا بستگان نزدیکش بودند، رفت و به آنها چیزهایی می­گفت ولی آنها توجهی به او نمی­کردند درنهایت کناری ایستاد و با سیمایی غمزده شاهد هیاهوی جمعیت شد. او را نگاه کردم قدری چهره و حالاتش با سایرین فرق داشت. به شدت رنگش پریده و مهتابی بود و مردمک چشمش به سفیدی می­زد و انگار سیاهی چشمانش رنگ به رنگ می‌شد وقتی خوب نگاهش کردم، ردی از امواج لطیف اثیری رشته مانند شبیه تارهای ظریف ابریشم پوست دست­ها و صورتش را تشکیل می­داد، به دقت نگاهش می‌کردم  که او متوجه نگاه من شد و به طرفم آمد منتها نه قدم زنان بلکه بصورت لیز خوردن به طرفم می­آمد و من تازه فهمیدم که این دختر یک روح است. او به من رسید و به من گفت آیا شما مرا می­بینید. گفتم بله شما را می­بینم آیا شما همان روحی هستید که قرار است هم ­اکنون تشییع شود؟ آن دختر با حالتی غمبار جواب داد: اول شما به من بگویید که آیا من مرده ام و اگر مرده ام چرا شما مرا می­بینید و اگر زنده ­ام چرا دیگران مرا نمی­بینند. من در جواب گفتم درست است شما هم­ اکنون یک روح رها و آزاد از قید و بند جسمانی هستید، اما من اعتقاد به مردن شما ندارم بلکه شما مثل سایرین زنده­ اید ولی خب، دیگر از آن جسم ثقیل و مادی بی ­نیاز شده ­اید و از این زمان به بعد تابع قوانین عالم ارواح خواهید بود.

آن دختر با تعجب پرسید: عالم ارواح. پس واقعا من مرده­ ام؟ و این جمله را باز هم تکرار کرد.

  ادامه مطلب ...

در معیت رسولان مرگ

بخشی از کتاب الکترونیکی «خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی»


در معیت رسولان مرگ



Image result for ‫فرشتگان مرگ‬‎

فرامرز ملاحسین تهرانی

باز هم احساسی شبیه به کشش به سمت عقب و دور شدن از آگاهی محیطی به من دست داد و متوجه شدم که انگار در محیطی به وسعت بزرگترین دشت و صحرای خلقت، یکه و تنها درحال گذر هستم. اما صداهای فراوانی که پیرامونم بود نشانه ای از حضور هزاران و شاید صدهاهزار روحی بود که در حال گذر از این منطقه اثیری یا ذهنی بودند. همینکه به فکر روح همراه خویش افتادم، ایشان را در  کنار خود دیدم. با حضور ایشان دیگر خودم را در فضای بیکران کائنات  و طبقات روح تنها نمی دیدم. ایشان تکیه گاهی مطمئن برای من بود. دوشادوش یکدیگر در فضای نیمه تاریک و نیمه روشن آن جهان یا طبقه ای که هیچ چیزی در آن دیده نمی شد و همه جا را خلائی به وسعت تمامی هستی پر کرده بود، پرواز کرده  و در خیال و تصورات خویش، خود را قادر به خلق صحنه ها و پدیده هایی می دیدیم که فعلا لزومی برای عملی کردن آنها نبود. زیرا همین حال و همین پرواز برایمان الهام بخش و نیروزا بود.

  ادامه مطلب ...

خاطرات یک روح از قبض جانش

خاطرات یک روح از قبض جانش


نتیجه تصویری برای قبض روح

فرامرز ملاحسین تهرانی

قبض جان تجربه ای است که بالاخره همه انسانها روزی با آن مواجه می شوند. در زمان و مکانی مشخص فرشته مرگ به سراغ همه ما و شما آمده و خواهد آمد و روح را از کالبد جسم جدا خواهد ساخت، همه انسانها به سوی مرگ درحال حرکت هستند، آن هم حرکتی توام با شتاب. فرشته مرگ در زمان و مکانی که قرار است جان شما را بستاند، مستقر است و شما بسوی آن مکان و زمان رهسپارید. مثلا اگر قرار است کسی در هزار کیلومتر آن سوی محل فعلی اش بمیرد، در موعد قبض جان در همان مکان خواهد بود و فرشته مرگ را ملاقات خواهد کرد. من نیز از این قاعده مستثنی نبودم و همانطور که گفتم در اوج سلامتی بواسطه یک لیوان شیر آلوده بیمار شدم و درنهایت پس از چند سال زندگی توام با درد و رنج در منزل خودم جان به جان آفرین تسلیم کردم. فرار از مرگ ممکن نیست و اراده الهی هر زمان که حکم کند، هر فعلی به وقوع خواهد پیوست.

  ادامه مطلب ...

بازنگری معکوس

بنام خدا

بازنگری معکوس

فرامرز ملاحسین تهرانی

بخشی از کتاب الکترونیکی «خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی»


در گیرودار درخواستهای مکرر از ارواح برای ملاقات رودررو با آنها، نشانه هایی معلوم و نامعلوم از حضور ارواح در کنار خویش را احساس می کردم. علائمی که آن را می فهمیدم، اما باورش برایم مشکل بود که بالاخره این آرزوی من دارد محقق می شود. خودم را به ندیدن می زدم تا مبادا ارواحی که قصد داشتند بر من ظاهر شوند، بخاطر احساساتی شدن من،(غلبه احساس بر عقل) قید این کار را بزنند و مرا ضعیف تر از آن ببینند که ملاقاتی  بدون واسطه با من داشته باشند.

  ادامه مطلب ...