بخش هایی از کتاب الکترونیکی خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی
هنر در هنر
فرامرز ملاحسین تهرانی
از باغ خارج شده و در فضای شهر قدم زنان به یک ساختمان عظیم و مدرنی رسیدیم که مکان
یک موزه هنری با مجموعه فراوانی از آثار هنری متعلق به ارواحی بود که در حوزه های
گوناگون رشته هنر ازجمله نقاشی، مینیاتور، خطاطی و طراحی، گچ بری، مقرنس کاری، مجسمه
سازی، حکاکی روی فلز، دواتگری، ساخت زیورآلات، طلاکوبی روی فولاد، قلم زنی، ملیله
کاری، حصیربافی، خاتم کاری و دیگر هنرها و صنایع دستی به خلق آثار هنری حقیقتا بی همتایی فعالیت
داشتند. من از این همه اثر فاخر که هرکدام سبک و سیاق خاص هنری خود را داشت در
حیرت فرو رفتم و انگار برق وجلا و نورانیت این موزه بزرگ و معظم بود که فضای
گسترده این نمایشگاه مدرن و زیبا را درخشان و نورانی کرده بود. پایین هر اثری
امضای روح صاحب اثر حک شده بود همراه با توضیحاتی که صاحبان این آثار برای تکمیل
اثرشان برای بازدیدکنندگان نوشته بودند. لازم است در اینجا توضیح دهم که من با
آنکه الان به یاد ندارم با چه زبان و حروف الفبای کشوری این توضیحات نگاشته شده
بود، اما خوب می توانستم آن نوشته ها را بخوانم. فقط این را میدانم که آن توضیحات
به زبان فارسی یا انگلیسی یا زبان خاص یک جغرافیا و منطقه ای از سیاره زمین نبود،
بلکه یک نوع حروف الفبای القایی بود که به محض اینکه شما آن سطور را نگاه می کردی
می توانستی از فحوا و پیام و معنای آن آگاه گردی.
در بخشی دیگر از آن موزه، سالنی بود که بهترین و جدیدترین آثار هنرمندان سیارات خاکی را به معرض نمایش گذاشته بودند. وقتی وارد آن سالن شدیم و به آثار هنرمندان دنیا توجه کردم، معدودی از آنها را البته نه در حد آثار هنرمندان بهشتی، بلکه نزدیک به آن یافتم و حتی نام هنرمندان دنیایی آنها را زیر هر اثر هنری مشاهده نمودم. هنرمندانی که خودشان هم نمی دانند که آثارشان علاوه بر گالری های دنیا در موزه های اقالیم بهشتی نیز به نمایش گذاشته شده است.
به سالنهای دیگر این گالری رفتیم. در بخشهایی از این نمایشگاه ارواح جوانی اعم از دختر و پسر، پشت میزهای کارشان نشسته بودند و نوع و سبک کارشان را برای بازدیدکنندگان توضیح می دادند و بعضی از آثارشان را نیز در معرض دید حضار قرار داده بودند. در داخل غرفه ای که در وسط سالن بود دختر خانمی هنرمند حدود 25 ساله مشتاقانه به توضیح کارهایش مشغول بود. من به اتفاق روح همراهم به آن غرفه نزدیک شدیم و مشاهده کردیم که این روح هنرمند با نخ های بسیار ظریف ابریشم و طلا خالق تابلوهایی بس نفیس از فرش هایی با طرح های اصیل ایرانی در ابعاد تابلوهای دیواری می باشد که چشم هر بیننده ای را به این همه شکوه و زیبایی خیره می ساخت. من که مات و مبهوت این همه اعجاز هنری در ظرافت و طراحی بوسیله تاروپود نخ های ابریشم و طلا به دست یک هنرمند جوان در عالم ارواح بودم هرگز نمی توانستم از آن تابلوهای به غایت چشم نواز دیده برگیرم. من طبق عادات مردمان دنیا جلو رفته و ضمن تبریک به این دختر هنرمند برای خلق چنین آثار زیبایی، درباره ارزش مادی این تابلوها سوال کردم. ایشان لبخندی زدند و پرسیدند که آیا تازه به این سرزمین آمده ام؟ به او گفتم که بله امروز به واسطه یک روح بزرگوار به سرزمین شما سفر کرده ام. آن دختر گفت: بهای این آثاری که ما خلق کرده ایم، عشق و محبتی است که از صمیم قلب نثارم کردید. هیچ نقص و کمبود و تنگدستی درمیان مردمان این سرزمین وجود ندارد که انگیزه و محرک ایشان، برای خلق آثار هنری اینچنینی باشد. تمامی مردمان این دیار، غرق در برکت و نعمتی هستند که ازسوی خداوند متعال برایشان فراهم آمده است، پس ما هیچ نیازی از یکدیگر برای رفع حوائج زندگانی نداریم و اینگونه است که ما هیچگاه برای رفع حاجات و نیازهای شخصی مبادرت به کار و فعالیت نمی کنیم و موجد و محرک ارواح در این سرزمین پاک و نورانی فقط دریافت عشق و محبت از یکدیگر است. همین و بس.
روح همراه من فقط نظاره گر صحبتهای من با آن جوان هنرمند بود. من ضمن عذرخواهی از آن دختر بار دیگر به ایشان یادآور شدم که من بعنوان یک میهمان در آن سرزمین نورانی هستم و لذا ممکن است بر اثر حیرت و تعجب از این همه پدیده های شگرف و باشکوه نتوانم احساساتم را کنترل کنم و این امر حتما ناشی از خامی و ناپختگی من است. او با لبخندی محبت آمیز مرا مورد تفقد قرار داد و به من گفت شما باید دارای مقامات معنوی بالایی باشید که توانسته اید به این جهان روحی و اقلیم الهی وارد شوید، همانطور که گفتی همراه با یک روح بزرگوار به این سرزمین آمدی؟ من در جواب گفتم درست است به همراه ایشان (روح همراه خویش را نشانش دادم). آن دختر با لبخند و تعظیم موزونی به روح همراه من سلام کرد و باز از من پرسید که آیا دوست دارم برای همیشه در این دیار نورانی بمانم. به وی گفتم این بزرگترین آرزوی من است، اما همانگونه که می دانید تا زمانی که مرگ من فرا نرسیده من نمی توانم به اینجا یا جهان روحی دیگری رحلت کنم. ایشان فرمودند آری درست است و تو هم اکنون مسافری از دنیا در بهشت هستی. غیر از تو مسافران زیادی از جهانهای فیزیکی به اینجا رفت و آمد می کنند و از این همه شکوه و زیبایی و نعمتی که در این سرزمین هست، شگفت زده می شوند. حتی گروه هایی از ارواح از سایر اقالیم الهی هم به عنوان مسافر به این جهان روحی وارد می شوند و پس از مدتی توقف و بازدید از عجایب این سرزمین به جهان های خویش بازمی گردند. آن عده که از جهان های فیزیکی به اینجا میآیند در رویاهایی که در خواب شبانه اشان دارند گذرشان بطور اتفاقی به اینجا می افتد و من از طرز رفتار و صحبت و برخوردشان متوجه می شوم که مسافری گمشده در کائنات هستند که موقتا از جسم خویش خارج شده و بی هدف روح اشان به اینجا کشیده شده است. آنها نیز از این همه شگفتی و زیبایی متحیر می شوند و چون اکثر مردمان سیارات خاکی دچار مرض ها و بحرانهای جسمی، روحی، عاطفی، مالی و اقتصادی هستند معمولا دارای هاله ها و سیالات روحی ضعیفی بوده و اکثریت قریب به اتفاق آنها به نوعی بیماری روحی روانی مبتلا هستند که خودشان هم از این موضوع باخبر نیستند.
از وی پرسیدم که شما چه مدت است به این دنیا رحلت کرده اید، و هم اکنون در چه شرایطی از حیات معنوی به سر می برید. ایشان پاسخ داد: در مقیاس سالهای زمینی، 18 سال پیش بر اثر غرق شدن در دریا قبض روح شدم و پس از مدتی بی خبری (کمای روحی) وقتی چشم باز کردم دیدم در سرزمینی پر از نور و روشنایی هستم که پیرامون مرا فرشتگان الهی گرفته اند و مشغول تیمار کردن من هستند. وقتی به آنها گفتم که اینجا دیگر کجاست. یکی از آن ملائک فرمود؛ هیچ نگران و مضطرب نباش که به جایگاه امن الهی رحلت کرده ای، اینجا سرزمینی است که فرشتگانش تو را تعلیم عشق و مهرورزی میدهند و آثار مبارک آن را در قلب و روح تو حک می نمایند. نترس که ما عهده دار خدمتگزاری تو را داریم و از نسیم عشق که از کوی بهترین یار و یاور ما یعنی پروردگار مهربان تمام هستی را به فیض می رساند، تو را بی نصیب نخواهیم گذاشت. بله؛ آن فرشتگان الهی تا مدتها مرا تحت مراقبت و حمایت خویش داشتند، زیرا شوک حادثه غرق شدن من که به مرگم منتهی شد تا مدتها روح مرا خسته و آزرده ساخته بود.
از وی پرسیدم چگونه قبض روح شدید. ایشان پاسخ دادند؛ خب مثل خیلی از انسانها که بر اثر غرق شدن در آب می میرند، من نیز همینگونه مرگ را تجربه کردم. خوب به یاد دارم که وقتی وارد آب دریا شدم یک جاذبه ای مرا ترغیب می کرد که جلوتر بروم. آن قدر جلو رفتم که به چشم ساحل نشینان به اندازه یک لوبیای کوچک شدم و من همینکه خواستم به ساحل برگردم، ناگهان زیر پایم خالی شد و در حجم عظیمی از آب دریا غوطه ور شدم. هرچه دست و پا می زدم بیشتر به زیر آب فرو می رفتم و آن قدر آب به ریه های من رفت که باعث خفگی من شد. من اصلا چیزی از قبض روحم را به یاد ندارم و فقط این صحنه را به یاد دارم که پس از مدتی بسیار کوتاه از غوطه ور شدنم در آب، انگار پرده ای در مقابل چشمانم کشیده شد که به رنگ سفید بود که رفته رفته این سفیدی به رنگ آبی کمرنگ تبدیل شد و درنهایت به رنگ آبی پررنگ و آنگاه همه جا تاریک شد و دیگر هیچ چیزی نفهمیدم. وقتی چشم باز کردم خودم را در این جهان نورانی و رنگارنگ دیدم اما از شدت ضعف بدنی و خستگی قادر به بلند شدن و حرکت کردن نبودم و ارواح خادم و خدمتگزارم را دیدم که کنارم ایستاده اند و ورود مرا به بوستان سرسبز بهشت تبریک می گویند و من از آن روز به بعد با بهبودی تدریجی که به دست آوردم به ادامه زندگانی خویش در این دنیای پر از رزق و روزی پرداختم و چون در دنیا فعالیتهای هنری ازجمله نقاشی و قالی بافی را دنبال میگردم، با راهنمایی ارواح محافظ و مددکارم در این عرصه مشغول تحصیل شدم و اکنون یکی از اساتید این رشته هنری در جهان ارواح می باشم. البته من کمکها و مشاوره های زیادی نیز به هنرجویان این رشته در جهانهای فیزیکی میدهم و در خلق آثار هنری به وسیله آنها شراکت میکنم اما آنها فکر می کنند که تمام آثاری که خلق می کنند و گره هایی که در طول کار برایشان گشوده میشود منحصرا برآمده از قوه عقلانی وعلمی خودشان می باشد که البته این موضوع برای ما ارواح هیچ اهمیتی ندارد و هدف ما کمک به کسانی است که در مسیر صحیح زندگی گام گذاشته و پیوسته در حال نوآوری و خلق نشانه هایی از شکوه و عظمت روح الهی در عرصه هنر و دیگر عرصه های زندگی می باشند.
ضمن خداحافظی با این خانم هنرمند، باز هم از ایشان عذرخواهی کردم که یادآور خاطرات تلخ گذشته برای وی شدم. او در جواب فرمود: اتفاقا یادآوری واقعه مرگ برای ارواح بهشتی جزو خاطرات خوب آنها محسوب می شود زیرا مرگ باعث شده تا آنها به وطن حقیقی خویش به عنوان یک روح رها و آزاد از قیدوبندهای دنیای ثقیل مادی بازگردند. اما یک خبر خوب دیگر امروز شنیدم که اگر مایل باشی به شما نیز میگویم.
من تمایل خود را نسبت به شنیدن این خبر اعلام کردم. ایشان فرمود: به من اطلاع داده شده است که بزودی یکی از خواهرانم که 15 سال از من بزرگتر است، از دنیا رحلت خواهد کرد و من نیز انتخاب شده ام تا درهنگام قبض جان وی، درمعیت فرشتگان و رسولان مرگ باشم. خبری که بی نهایت مرا خوشحال کرده است.
من از ایشان پرسیدم به چه علت خواهرتان قرار است از دنیا رحلت کند؟
ایشان فرمود: علتش را من نمی دانم، درواقع قرارهم نیست که بدانم و حتی لحظه مرگش هم برای من نامکشوف است. اما درحال حاضرخواهرم مدتهاست دچار بیماری است. بیماری وی مربوط به نوعی بیماری قلبی مادرزادی است که باعث شده سالها ایشان از دارو استفاده کند. البته باز هم می گویم که این حدس من است که علت مرگ خواهرم شاید همین بیماری باشد و شاید هم علت دیگری باشد. اما چیزی که برایم مشخص شده، این است که بزودی ایشان قرار است قبض روح شود و من نیز برای این اتفاق مبارک باید آماده و مهیا باشم.
از ایشان پرسیدم آیا شما خوشحالید که خواهرتان قرار است بمیرد، درحالیکه ایشان حتما دارای اولاد و همسر هستند و این اتفاق باعث ماتم و عزاداری آنها می شود!
ایشان در جواب گفتند: این دیدگاه شما زمینیها نسبت به مرگ برخاسته از عدم آگاهی و اشراف اکثرمردم به پدیده مبارک مرگ است وگرنه نه تنها از این رخداد برای خویش و نزدیکانتان ناراحت نمی شدید بلکه جشن و پایکوبی نیز می کردید. طول عمر مردم جهان که کمتر از صد سال است، هرگز ارزش این همه دلبستگی و وابستگی به زندگی توام با درد و رنج و مصیبت را ندارد. اما افسوس که جاذبه های زودگذر و فانی دنیا، بسیاری از آدمیان را فریفته و حاضرند نزدیکترین عزیزانشان در بستر بیماری با درد دست و پنجه نرم کند، اما هرگز لباس عافیت و تندرستی مرگ را بر تن نکند. آیا این نهایت خودخواهی نیست؟
کتاب الکترونیکی
اثر: فرامرز ملاحسین طهرانی
اشعار کتاب: ف.م.طهرانی (ناجی)
236 صفحه
قیمت: 30000 تومان