پاسخ به سوالات
قسمت پانزدهم
فرامرز ملا حسین تهرانی
سوال اول از خانم اعظم
با سلام و خسته نباشید و با عرض تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادین تا با مطالعه کتاب بسیار ارزشمند بنام خاطرات یک روح بما امکان تجسم و دریافت پیامهای بسیار معنوی شدید که شاید بکل زندگی اینجانب رو دگرگون ساخته و همچنین تصور من از بهشت و جهنم رو اصلاح و باعث شده در این دنیا بینش خاصی نسبت به اعمال و رفتار خود پیدا کنم و بااینکه چند ماهی بود پدر خود رو از دست داده بودم و غرق در افسردگی شده بودم انگیزه تازه ای برایم شعله ور گشت تا با دید بسیار جدید و خوبی به زندگی مادی و آخرت پیدا کنم و شاید باور نکنید اشتیاق خاصی به ملحق شده به جهانی که واقعا به آن تعلق دارم پیدا کرده ام.از شما و زحمات شما متشکرم.این کتاب رو کل اهل خانه خوانده و درآنها نیز همان تغییرات مثبت به وجود آمده.بعضی از مواردیکه درکتاب در مورد دیدار از جهانهای روحی بازگفته اید شاید در عالم خواب برای انسان به وقوع پیوسته و در عین مطالعه برای انسان طوری بنظر می رسید که شاید در آن شرایط قرار گرفته است.ولی خوب چه بگویم بسیار کتابتان رو پسندیده ام و میخواهم مجددا آن را بخوانم چون بمن انرژی خاصی میده خودم را خیلی با ارزشتر از اونیکه فکرش رو میکردم میبینم نه خودم بلکه کل انسانهاییکه دوروبرمونن.انشاالله خداوند اجربزرگی براتون بنویسه و منتظر کتابهای بعدیم.با تشکر فراوان.
پاسخ:
بسیار خوشحالم که مطالب این کتاب الکترونیکی شما و سایرین را متاثر از الهامات ربانی نموده است. انشاالله در تمامی مراحل زندگی موفق و موید باشید.
ادامه مطلب ...علائم وقوع مرگ
فرامرز ملاحسین تهرانی
به هرحال واقعه مرگ اتفاقی است که برای همه عزیزان و بستگان ما و همینطور برای خود ما روزی به وقوع خواهد پیوست و همگان به سوی منزلگاه ابدی خویش رحلت خواهیم نمود. پس چه بهتر و زیباتر که از قبل مقدمات این سفر روحانی را آماده و مهیا کرده باشیم تا ا نشاالله در وطن حقیقی خویش یعنی جهان نورانی ارواح در ابتدای کوچ مان به آنجا دچار مشقات و سختی های عدم آشنایی با منزلگاه ابدی خویش نباشیم.
ادامه مطلب ...خاطرات مدیوم ها/قسمت نهم
رویای صادقه
خاطره خانم ضیایی
چند روز قبل یک خانمی برایم این خاطره را فرستادند که مناسب دانستم تا آن را در این صفحه انتشار دهم. البته درج خاطرات شما عزیزان به معنی آن نیست که تمام مطالب آن مورد تایید من می باشد، لذا نکاتی آموزنده در این خاطره وجود داشت که حیفم آمد آن را نشر ندهم. پس با هم خاطره خانم ضیایی را می خوانیم.
چند روز قبل با دخترم حرفم شد و به او برای صدمین بار گوشزد کردم که با سر و وضعی بهتر بیرون برود، اما او گوشش بدهکار نیست. با آنکه دختری تحصیلکرده و سر به راه و من از هر لحاظی به او اطمینان دارم اما متاسفانه نوع پوشش و آرایشی که دارد، مرا آزار می دهد. بارها به او گفته ام که مردم از ظاهر هر انسانی نسبت به درونیات وی قضاوت می کنند، و شرایط امروزی جامعه ما طوری نیست که یک زن یا دختر با اعتقاداتی که مردم ما دارند، با این سر و وضع و آرایش به خیابانها برود. اما متاسفانه او گوشش بدهکار نیست و کار خودش را می کند و می گوید که نسبت به این نوع پوشش و آرایش علاقه دارد و نمی تواند به یکباره ظاهر خودش را تغییر دهد. چند روز قبل نشستم به گذشته ها فکر کردم و خوب می دانستم که این سرنوشتی که دچارش شده ام از کجا نشات گرفته است. با آنکه می دانم طاهره دختر بسیار خوب و پاکی است اما نوع حرکات و رفتار او درست شبیه یکی از زنان همسایه ماست که 20 سال قبل در محله قبلی ما زندگی می کرد که بهتر است داستانش را برایتان بگویم.
ادامه مطلب ...
انواع هیپنوتیزم
پاسخ به سوالات
قسمت چهاردهم
فرامرز ملاحسین تهرانی
سوال اول از خانم زهرا...
کمکم کنید فامیل بدی دارم از روح علیه من کمک می گیرن کارامو خراب می کنن می خواستم به من بگویید چطور خودم رو برای ارواح ناشناس کنم تا نتوانند علیه من اقدام کنند.
پاسخ: من جن گیر و نه مامور مقابله با ارواح شرور هستم. خواهش من از دوستان و علاقمندان این است که اگر سوالی درباره علوم روحی دارند اقدام به ارسال پیام کنند و گرنه من نه غیب گو هستم و نه دارای اوراد و طلسم جادوی سیاه. پرداختن به این مسایل سطحی و برخاسته از ذهن درگیر با اوهام و خیالات و یا نیروهای منفی ذهنی، باعث وقوع چالش های ناگوار و غیرقابل پیش بینی در حیات معنوی انسان می شود.
ادامه مطلب ...
خاطرات مدیوم ها / قسمت هشتم
مادرانه
فرامرز ملاحسین تهرانی
نامه زیر از یک خانمی با نام مستعار م.ضیایی به دستم رسید که با کمی ویرایش تقدیم شما می کنم.
...
سلام بر شما و همه خوانندگانی که قرار است این مطلب را مطالعه کنند. من زنی چهل وپنج ساله هستم که شش سال قبل فرزند عزیزم آرش را از دست دادم. من صاحب دو فرزند بودم که آرش پسر بزرگم بود و خواهرش مینا که پنج سال از آرش کوچکتر بود دومین فرزند من است. من هیجده ساله بودم که آرش را به دنیا آوردم به همین خاطر وقتی آرش بزرگ شد به علت تفاوت سنی کم و همینطور قد و قامت و ورزیدگی آرش، مردم اصلا فکر نمی کردند که ما دو نفر، مادر و فرزند باشیم. پسر عزیزم به علت سلامت نفس و ورزش منظم، از هر حیث کامل و بی نقص بود. زیبایی چهره و حسن خٌلق وی زبانزد دوست و آشنا بود.
ادامه مطلب ...خاطرات مدیوم ها / قسمت هفتم
بحر معنوی
خاطره ای از خانم ف.شمس اللهی
دو روز پیش ایمیلی از طرف یکی از علاقمندان علوم روحی به دستم رسید که مناسب دانستم این ایمیل را در قالب خاطرات مدیومها برایتان انتشار دهم. این نامه الکترونیکی که درباره کتاب خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا... می باشد، برگرفته از یک رویا از طرف این خانم محترم می باشد که از من خواسته بودند که تعبیرش کنم ، اما ازآنجاکه من تعبیر خواب نمی کنم فقط متن این خاطره را تقدیمتان می گردد:
.
.
ادامه مطلب ...
بازتاب نشر کتاب الکترونیکی
خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا ...
بعد از پنج روز از نشر کتاب الکترونیکی خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی ایمیلهای محبت آمیزی به دستم رسیده که مناسب دانستم در اینجا بخشی از آنها را به نظر شما برسانم. زیرا ممکن است پاسخ هایی به این عزیزان داده باشم که مورد استفاده شما نیز قرار بگیرد.
خانم ش.م.ت
با سلام و درود خدا بر آن مدیوم بزرگوار که حامل این الهامات و کشف و شهود روحانی بودند و همینطور به شما که اینقدر زیبا آن همه اوراق را تصحیح و دوباره نویسی کرده اید. شاید باورتان نشود اما در این چند روزه سه بار این کتاب الکترونیکی را خوانده ام و هربار همان طراوت و تازگی و شور و حال به من دست می دهد. من تا به حال چنین کتابی درباره موضوعات ماورالطبیعه و عالم ارواح نخوانده بودم و مرتبه این نوشته های درج شده در کتاب شما فکر نمی کنم در حد این جهان فیزیکی باشد. این کتاب دنیایی برای من می ارزد. دستتان درد نکند.
پاسخ: ممنون از شما خانم بزرگوار که این همه مرا مورد لطف و مرحمت قرار دادید. همانگونه که گفتید این کتاب ازآنجا که تماما منبعث از الهامات و کشف و شهود یکی از مدیومها و اولیاالله است، دارای موج و خاصیت بهجت آوری است که با هر بار خواندن آن دریچه ای از معارف ربانی به روی خواننده باز می گردد و درنهایت منجر به تقویت قدرتهای مدیومی در شخص میگردد. انشاالله که شما نیز در این زمینه موفق باشید.
ادامه مطلب ...
پاسخ به سوالات
قسمت سیزدهم
سوال اول از خانم آ.ف
واقعا از زحمتی که بابت انتشار کتاب خاطرات یک روح کشیدید سپاسگزارم. من که خیلی از آن استفاده کردم و از خداوند توفیق و اجر فراوان برای شما خواستارم. درضمن اشعاری که در این کتاب به کار بردید خیلی لطیف و زیبا هستند. منتظر کتاب خیام هم هستیم.
پاسخ: با سپاس از شما خانم بزرگوار. باید به عرض برسانم که کتاب الکترونیکی حضرت خیام هم انشاالله در آینده تقدیمتان خواهد شد.
سوال دوم از آقا یا خانم چراغلو
ضمن خسته نباشید به شما که اینقدر زیبا خاطرات آن مدیوم محترم را ویرایش و نگارش نمودید. خواستم بدانم که کتاب خیام از زبان خیام چه زمانی آماده عرضه می گردد. بینهایت از شما سپاسگزارم.
پاسخ: با تشکر از لطف شما باید به عرض برسانم که برخی از تفاسیر و تحلیل های جناب خیام قابلیت چاپ شدن را ندارد و ممکن است چالش برانگیز باشد لذا من می بایست خیلی با احتیاط و با ظرافت این کار را انجام بدهم که انشاالله به کسی هم برنخورد. چشم در آینده ای نه چندان دور تقدیم حضورتان می شود.
ادامه مطلب ...
خاطرات مدیومها / قسمت ششم
درباره کتاب خاطرات یک روح از
لحظه قبض جان تا...
فرامرز ملاحسین تهرانی
دو سال پیش نزدیک سحر خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم که در دشت سرسبزی که از یک سو به سلسله کوههای بلند منتهی می شد و از سوی دیگر تا چشم کار می کرد دشت و زمین همواری بود که هیچ انتها و پایانی نداشت، خود را در آن محیط رویایی یکه و تنها دیدم. طبق تجارب قبلی، دانستم که دارم خواب می بینم، پس ابتدا نگاهی به دوروبرم انداختم و از رایحه معطر گلهای صحرایی و پاکی که در فضا موج می زد، نفس عمیقی کشیدم. سبکبال و رها به سوی دامنه کوه پرواز کردم و در کمرکش کوهساران خانه کوچک و زیبایی را در زمینی مسطح مشاهده کردم. آن خانه تنها خانه آن سرزمین پهناور با کوهستانهایش بود. در ابتدای محوطه بیرونی خانه مزاری ساده با سنگی از جنس مرمر وجود داشت که نام و مشخصات و زمان وفات صاحب قبر بر روی آن حک شده بود، وقتی نام صاحب قبر را خواندم دیدم این شخص دردنیا اصلا معروف و شناخته شده نیست و پیش خودم حدس زدم که صاحب این قبر باید شخص مهمی در دستگاه الهی و عوالم روحی باشد.فاتحه ای برایش خواندم و نگاهی به خانه انداختم تا ببینم نشانه هایی از حضور کسی یا کسانی در آن می بینم یا نه. اما به قدری محیط ساکت و آرام بود که صدای نفس های خودم را و حتی محیط پیرامون تختخوابم را در دنیا می شنیدم. باز هم نگاهی به قبر انداختم و از صاحب قبر خواستم تا مرا راهنمایی کند. ناگهان در خانه باز شد و مردی بلندقامت با پیراهنی سفید و ردایی قهوه ای از آن خارج گردید. ایشان ریش کوتاهی بر صورت و چهره ای باوقار و جدی داشتند. به او سلام کردم و ایشان مرا دعوت به خانه اش کرد.
ادامه مطلب ...