علمای علم روحی بین خواب مغناطیسی (هیپنوتیزم)و عمل مدیوم های روحی (که در ارتباط با ارواح به عنوان واسطه مورد استفاده قرار میگیرند)فرق هایی را قایل شده اند.اگر چه هم در خواب مغناطیسی و هم در ارتباط با ارواح فرد مدیوم و فرد خواب شونده.هر دو به نوعی بی حس و بی اراده و بی حرکت می شوند و تحت تاثیر عامل و فاعل این کار قرار می گیرند .
ولی بین این دو روش تفاوت هایی وجود دارد مانند :
بنام خدا
سفرهای روحی
فرامرز ملاحسین تهرانی
سفرهای روحی یعنی اینکه ما دامنه و گستره آگاهی مان را به نقطه دیگری غیر از مکانی که جسم مان در آنجاست روانه سازیم. سفر روحی را می توانیم برونفکنی روحی بنامیم. گاهی اوقات سفرهای روحی مان غیرارادی و ناآگاهانه هست و زمانی نیز با آگاهی و اراده موفق به این امر می شویم. سفرهای روحی ما در هنگام غیرارادی موقعی است که در خواب و رویا به سر می بریم. بدون استثنا تمامی انسانها به هنگام خواب موفق به ترک جسم و سفر روحی به نقاطی دیگر و حتی نقاطی خیلی دو ردست مثل کهکشانها و طبقات روحی می شوند. افرادی که با آگاهی قصد برونفکنی روحی را دارند از قبل در این زمینه به کسب معرفت و دانش مخصوص این کار دست یافته و آنگاه با تمرینات مستمر بالاخره موفق به برونفکنی روحی و به اصطلاح سفرهای روحانی می شوند.
ادامه مطلب ...
بنام خدا
تاثیر امواج محیط در زندگی
استاد حسن رهبرزاده
منبع: www.ic-el.com
سیرى اجمالى در تاریخ احضار روح
بنام خدا
مرگ
فرامرز تهرانی
در اخبار و رسانه ها بسیار شنیده شده است که فردی پس از مرگ و یا درهنگام دفن مجددا زنده و موجب شگفتی همگان شده است. وقتی این شگفتی بیشتر میشود که تمام مدارک تایید مرگ آن شخص توسط پزشک معتمد تایید شده، اما پس از گذشت چندین ساعت علایم حیات مجددا به فردی که همگان گمان می کرده اند مرده است بازگشته است. در علم پزشکی با قطع علایم حیاتی ازقبیل نبض، ضربان قلب و توقف سیگنال های مغزی مرگ رخ داده و هیچ شک و شبهه ای در آن نیست. اما از منظر عالمان علوم روحی وقتی مرگ حقیقی رخ می دهد که ریسمانهای روحی بطور کامل از کالبد فیزیکی قطع شود که این ریسمانها از روح به نقاط مختلف بدن از بدو حلول روح در جنین متصل گشته و با وقوع مرگ بوسیله رسولان الهی از نقاط اتصال قطع می گردد. حال چرا بعضی اشخاص پس از مرگ دوباره زنده می شوند به این علت است که تمام آن ریسمانهای متصل از روح به بدن قطع نشده بلکه تعدادی از آنها قطع شده و تعدادی دیگر هنوز به بدن وصل میباشد. درمواقعی که ریسمانهای متصل از روح به قلب و مغز قبل از سایر ریسمانها قطع شود این گمان به وجود میاید که مرگ شخص به وقوع پیوسته است، درحالیکه این از بدشانسی آن شخص است که قبل از سایر ریسمانها، ریسمان قلبی وی قطع گشته و چون نبض از کار افتاده است، پزشک و همراهان شخص حکم به مرگ قطعی فرد می دهند.
ریسمانهای روحی مثل بند ناف از روح به نقاط مختلف جسم مادی وصل می باشد و انرژی را به سراسر جسم جریان می سازند. نقاطی مثل مغز سر، چانه، سینه، قلب،آرنج دست، ناحیه خاجی و نشیمنگاه، زانوها و بالاخره پاشنه پاها ازجمله محل هایی است که ریسمان روحی به آنها لحیم شده و با وقوع مرگ همه این ریسمانهای نامریی توسط رسولان مرگ از کالبد مادی شخص محتضر قطع می شود. تا زمانی که تمام ریسمانها قطع نگشته مرگ دایمی رخ نداده است و امکان بازگشت روح به بدن وجود دارد. یعنی حتی اگر یک ریسمان هم باقی مانده است احتمال بازگشت روح و زنده شدن شخص وجود دارد، هرچند احتمالش بسیار ضعیف است اما از نظر علمای روحی این شخص هنوز زنده است و نمی بایست دفن گردد، زیرا در این صورت زنده بگور محسوب خواهد شد.
شاید این سوال به ذهنتان خطور کند پس با چه تضمینی حکم به مرگ شخصی باید داد. در پاسخ باید گفت بهتر است پس از قطع علایم حیاتی، بلافاصله اقدام به دفن شخص نکنیم زیرا ممکن است آن شخص واقعا زنده باشد. تعجیل و شتاب در تشکیل مراسم ترحیم و دفن حتی اگر آن شخص واقعا مرده باشد، باعث رنجش وی خواهد شد. زیرا روح این شخص گمان بر بی علاقگی خانواده و اقوام از خویشتن می کند و پیش خودش می گوید اینها چه شتابی در خلاص شدن از دست من داشتند. پس بهتر است حداقل 24 ساعت شخص مرده را در محیطی مناسب که در معرض جریان هوا باشد قرار داده و با خواندن ادعیه و یا سخن گفتن و نجواهای عاطفی با وی وداع کرده تا احتمالا هم آن شخص هنوز کاملا نمرده باشد، موجبات زنده به گور شدن وی را فراهم نکنیم.
بسیار اتفاق افتاده که شخصی پس از دفن به خواب عزیزان خویش آمده و از زنده بودن خود به هنگام دفن سخن گفته است. به عنوان مثال از یکی از دوستان شنیدم که چند سال قبل یکی از اقوامش را که بر اثر برق گرفتگی از دنیا رفته بود را در خواب می بیند و آن شخص میگوید اگر پس از برق گرفتگی پای مرا در آب می گذاشتید من زنده می شدم. بهترا ست دراینجا پرانتزی باز کنم و بگویم اشخاصی که دچار برق گرفتگی می شوند و به شوک مرگ می روند با قرار دادن نیمی از بدن این اشخاص در ماسه خیس امکان باز شدن رگها و خروج کامل جریان الکتریسیته از بدن آنها وجود دارد و به این ترتیب می توان تا درصد زیادی از مرگ این اشخاص جلوگیری کرد.
کسانی که به مرگ موقت دچار می شوند و موفق به بازگشت می شوند معمولا از مشاهدات خویش واینکه در وضعیتی آرام و بانشاط به سر می بردند سخن میگویند، اما نمی توان نام این تجربه را تجربه مرگ گذاشت. زیرا تا تمامی ریسمانهای نامریی از روح به جسم، آن هم توسط رسولان الهی قطع نشده مرگی رخ نداده است و هرگونه مشاهدات آنها مانند رویاهای شبانه می باشد. مانند این است که شخصی را وارد باغی کنیم و پس از گشت و گذار، وی را از باغ خارج نماییم. این تجربه متفاوت است با حالات وتجربه شخصی که وارد باغ شود و سند مالکیت باغ را هم به نام وی بزنند. پس وقوع مرگ زمانی حتمی می شود که رسولان مرگ با حضور خویش بر بالین محتضر سند آزادی وی را از سالها زندگی در دنیای پر از درد و رنج به دست وی بدهند و وی را به سوی عوالم و طبقات روح راهنمایی نمایند. در گذشته های نه چندان دور یک سنت و عادتی خوب در جامعه وجود داشت که فردی را که فوت شده را به داخل مسجد برده و تا صبح در کنارش بیتوته کرده و دعا و مناجات و استغفار برایش به جا می آوردند، آنگاه پس از سپیده دم و باخبر کردن دیگران و تشکیل گروه و دسته ای از اقوام و دوستان مرده را با تشریفات و احترام به سوی قبرستان برده و دفن می نمودند. با سپری شدن این ساعات اگر واقعا آن میت به مرگ موقت دچار شده بود، دیگر زنده بگور نمی شد و اگر هم واقعا ازدنیا رفته بود با این مراسمی برایش ترتیب می دادند دلشاد شده و از علاقه و عشق اطرافیان نسبت به خودش باخبر می گشت.
نظریه پردازی علم در ماورا الطبیعه
دکتر صمدعلی مرادی
مقدمه
آیا علم جایگاهی در کشف و شهود ماوراالطبیعه دارد؟ این مقاله فقط در پی تشریح این سئوال است و در پی پاسخ جامع به آن نمی باشد.
در تاریخ بشری مذهب و فلسفه به بحث و نظریه پردازی در حیطه ماورااطبیعه پرداخته اند. فلسفه وظیفه خود می دانسته تا به سئوالات کلی از جمله موضوعات مطرح درماوراالطبیعه پاسخ دهد.علوم تجربی هیچگاه به موضوعات مربوط به ماورا الطبیعه دست درازی نکرده اند و عالمان علوم تجربی هیچگاه بر آن نبوده اند تا سئوالات مطرح در حیطه ماورا الطبیعه را با روشهای علوم تجربی پاسخ دهند. حتی زمانیکه هنوز علوم تجربی از کمبود روشهای تجربی رنج می برد، این فلسفه بود که در حیطه علوم تجربی دست درازی مینمود و فیلسوفان به تئوری پردازی علمی می پرداختند. به وضوح این موضوع از نبود روشهای تجربی برای ثبوت مسائل علمی ناشی می شد. به عنوان مثال مسئله "حرکت" در فیزیک را ذکر میکنیم تا جایگاه علم و فلسفه در تاریخ بشری روشنتر شود. در کتاب خلاصه فلسفی نظریه نسبیت انشتاین چنین آمده است:
یکی از مسائل اساسی که در نتیجه بغرنجی و پیچیدگی، هزاران سال در تاریکی کامل مانده بود، مسأله حرکت است... جسم ساکنی را در محل بی حرکتی در نظر میگیریم، برای تغییر وضع دادن به چنین جسمی لازم است مؤثر خارجی بر آن اثر کند و آن را به جلو براند یا بردارد... ما باتصور غریزی و الهامی خویش حرکت را وابسته به اعمالی چون راندن و بلند کردن و کشیدن میدانیم... این طرز استدلال غریزی و الهامی درباره حرکت باطل است و همین نوع تفکر سبب شد که قرنهای زیادی تصور ما نسبت به مسأله حرکت غلط بماند. شاید شخصیت ارسطو ... علت اساسی پایداری این تصور غلط و الهامی بوده باشد. در کتاب مکانیکی که منسوب به اوست چنین میخوانیم: "جسم متحرک موقعی به حالت سکون در می آید که قوه ای آن را در امتداد خود به حرکت واداشته است نتواند دیگر تأثیر کند و آن را براند". اکتشاف روش استدلال علمی و به کار انداختن آن به وسیله گالیله یکی از بزرگترین پیشرفتهای فکر بشر است و آغاز حقیقی علم فیزیک را از همان موقع باید دانست... با کلید جدیدی که گالیله پیدا کرده نتیجه چنین بیان میشود: " اگر جسمی رانده یا برداشته یا کشیده نشود و از هیچ راه دیگر هم تأثیری بر آن وارد نیاید _و به عبارت ساده تر: چون بر جسم هیچ قوه خارجی کار نکند _ حرکت یکنواخت پیدا میکند، یعنی با سرعت ثابتی در امتداد خط مستقیم تغییر مکان دهد".
با این توضیحات شاید بتوان گفت که حیطه های تئوری پردازی علم و فلسفه مرز مشخصی ندارد و بستگی به توانایی آنها در پرورش موضوع هدف دارد. چه بسا اگر علوم تجربی قدرت پاسخدهی در حیطه ماورا الطبیعه را داشته باشند، شایستگی بیشتری در این زمینه یابند. چراکه پاسخهای علم به یک مسئله به دلیل روش تجربی آن و برخورداری از ته پایه ریاضی، بسیار روشنتر و قابل اعتمادتر از پاسخ دهی فلسفه به یک مسئله میباشد. از آنجا که مسائل فلسفه خالی از اثبات تجربی است، به استناد تاریخ گاهی تصورات فیلسوفان قرنها انسانها را در تاریکی و جهل نگاه داشته است! آیا گاه آن فرا نرسیده است تا در پی اثبات برخی مسائل فلسفی از مسیر علوم تجربی باشیم؟ آیا اکنون علم توانایی نظریه پردازی در ماورا الطبیعه را ندارد ؟
اعتقاد به نیروهای ماورایـی
برگرفته از: mavaratoday.blogfa.com
بشر در تاریخ تکامل خویش به اشکال مختلف به تأثیر نیروهای ماورایی در سرنوشت خویش اعتقاد داشته است، قدرتهایی ماورای اختیار و کنترل آدمی که فراتر از معادلات طبیعی و منطقی میتوانند بر زندگی او تأثیر بگذارند.
نیروهایی که گاه ملکوتی و برخاسته از خواست خدایان بوده اند و گاه اهریمنی بوده و جادوی شیاطین را شامل میشدند. گرچه اشکال ابتدایی چنین اعتقادات و باورهایی با بلوغ شعور و دانش انسان به تدریج کمرنگتر شده، امّا در اشکال پیچیده و متکاملتر هنوز هم ادامه داشته و خواهند داشت.
در خصوص ریشه های شکلگیری و علل پایداری اعتقادات فراعلمی بحثهای متفاوت و مبسوطی قابل طرح است. در اینجا به هیچوجه قصد آن نیست تا وارد این مباحث پیچیده شوم. در این مقاله نگاهی بسیار کوتاه و ساده به عوامل شکلگیری اعتقادات فرا انسانی و علت وابستگی انسان به قدرتهای ماورایی از منظر روانکاوی و روانشناسـی خواهم داشت.
پیش از ورود به این مبحث ذکر این نکته ضروریست که پرداختن به صحت و سقم اینگونه اعتقادات ابداً موضوع بحث ما نیست.
ماهیت وجود انسان با نیاز و فقدان عجین است. آدمی برای سیر مراحل تکامل خویش مجبور به ارضاء نمودن نیازهایی اصیل و فطری در روح و جسم خویش میباشد. او مکلف است پاسخــی برای خواسته و عطشهای درونی خویش فراهم نماید. از سویی دیگر محدودیتهای درونی و بیرونی همواره سد راه ارضاء تمناهای آدمی خواهند بود.
مطابق با ادبیات روانکاوی میتوان گفت عمق وجود انسان شامل خواسته ها و نیازهایی فطری و وحشی است که عطش آنها همواره در وجودش زبانه میکشد و کامجویی را طلب میکند (نهاد). در مقابل منطق واقعگرا و عقل عاقبت اندیش انسان میکوشد آرزوهای نهاد را به گونه ای محدود کرده و مدیریت نماید تا شایسته، زیبا و کم دردسر ارضاء شوند (خود). جدا از تلاشهای «خود» برای مدیریت آرزوها و عطشهای «نهاد»، وجدان اخلاقگرا و اصولگرای انسان ، بیرحم و سرسخت میکوشد تمناهای نهاد را سرکوب نماید.
این نمایی مختصر از میدان کارزار درونی انسانی است که در برابر آتش تمناها و نیازهایش با موانع و محدودیتهای درون خویش مواجه است.
ادامه مطلب ...
بنام خدا
عقل برتر
فرامرز تهرانی
انسان و همه موجوداتی که دارای روح هستند، دارای اندامی برای رویت و مشاهده دنیای بیرونی هستند. انسان به عنوان کامل ترین مخلوق خداوند نیز از همین اندام به نام چشم بهره مند می باشد. فرق بین انسان و حیوانات در این است که انسان قادر به تجزیه و تحلیل دقیق تر مشاهدات خود با برخورداری از عقل تکامل یافته تر از موجودات دیگر می باشد. پس آن چیزی که باعث می شود انسان به عنوان اشرف مخلوقات درک کامل تر و بهتری نسبت به خویشتن و جهانی که در آن زندگی می کند داشته باشد عقل برتر وی نسبت به سایر موجودات می باشد نه فقط داشتن اندامی به نام چشم. چراکه اگر غیر از این بود بسیاری از حیوانات از قوه بینایی خیلی قوی تر و تکامل یافته تر از انسان برخوردارند. با این همه میبینیم که در مشاهدات پدیده های فیزیکی و مادی این انسان است که توانسته جهان و سایر موجودات را با قدرت عقلانی خود به سیطره خویش درآورده و از مزایای آنها درجهت گذران یک زندگی بهتر و رفاه بیشتر بهره برداری نماید. آنچه که باعث عمق دید و مشاهدات انسان نسبت به سایر حیوانات گردیده است تمرکز و توجه و بهره مندی انسان از چشم درونی خویش برای مشاهدات جهانی نهانی و غیرملموس است که برای سایر موجودات قابل درک نیست. درواقع قوه اندیشه و تخیل انسان که بازیاب تفکر لطیف وی از دنیای غیب است وی را به ساخت نماها و جهانهایی غیرواقعی و ذهنی یاری رسانده و با این طرح و الگوی ذهنی است که انسان اقدام به بازسازی محیط فیزیکی و واقعی پیرامون خویش می نماید. درواقع برتری و تسلط روح بر ماده باعث خلق و ایجاد جهانی همانند آنچه که زمانی در قوه تخیل و ذهن وی بوده است می شود.
اگر می شد به گذشته های دور با حرکت و دور تند بازگشت این سیر تحول و پیشرفت محیطی را می شد به خوبی مشاهده کرد که از دنیایی خالی از هرگونه اندیشه و المان های ساختاری و از کویری خشک و برهوت تا به این مرحله از رشد و آگاهی که به صورتی ملموس در ساخته های دست بشری مبین قوه تفکر و نوع نگاه اندیشه ورزانه انسان به محیط و جهان بیرونی خویش است را مشاهده نمود. انسان هرچه به جلو می رود و در سیر تکاملی خویش و جامعه خویش گام برمی دارد با تطبیق بیشتر مشاهدات درونی و بیرونی خویش به حقایق ژرفتری از تسلط و قدرت عقل بر ماده پی برده و آن را در جهت خلق دنیایی با پدیده هایی منطبق با عقل و قوه تفکر خویش همگام می سازد.
دلبستگی ها و وابستگی ها
اینکه ما به چیزی دلبستگی یا وابستگی داشته باشیم، فی نفسه امر بدی نیست. زیرا انسان در طول زندگی با برخورداری از غرایز و احساسات درونی، نیاز مبرمی به یکسری ارتباطات عاطفی و روانی با اشیا، پدیده های پیرامونی و اشخاصی که با آنها زندگی کرده و یا حشر و نشر دارد پیدا می کند. اما آن وابستگی و دلبستگی که به افراط کشیده شده و مانع سیر تکاملی روح برای ادامه حیات معنوی وی شود، ناخشنود و نکوهیده است، زیرا این نوع دلدادگی ها باعث هرج مرج ذهنی و بی ثیاتی شخصیتی در برخورد با پدیده های حیات معنوی خواهد شد.
یگی از گله ها و شکایات اکثر اشخاصی که با اتفاقات ناگواری مثل ازدست دادن یکی از عزیزان و یا از دست دادن مال و منال و ثروت های مادی مواجه می شوند، این است که چرا باید خداوند ما را دچار این خسران و ضررها کند. این اشخاص نمی دانند و یا درک نمی کنند که علت تمام ناراحتی ها و ناملایمات روحی و روانی که بر اثر هر ضرر و خسرانی بر او حادث می شود، ریشه در خود وی دارد. اگر از ابتدا انسان میزان دلبستگی و علاقه عاطفی اش را به هر چیزی که به او تعلق دارد و یا حتی ندارد را در حد منطقی و معقول قرار دهد در صورت از دست دادن آنها دیگر دچار ناراحتی ها و تالمات روحی و عاطفی نخواهد شد و یا آنکه شدت آن به حدی نخواهد بود که وی را از پای بیاندازد.
یکی از ویژگی های انسانهای مومن واقعی دراین است که از همان ابتدای برخورداری از نعمتی که خداوند به آنها می دهد ازقبیل زن و فرزند و ثروت و موقعیت های ممتاز علمی و اجتماعی و غیره، حد و اندازه روحی و روانی خویش را در نزدیکی و برخورداری از این نعمت ها حفظ کرده و این همه امکانات و امتیازات را امانتی از سوی خداوند بزرگ می دانند که بالاخره روزی از آنها پس گرفته می شود و تمام اینها بهانه و وسیله ای است برای امتحان و آزمونی الهی که باعث تکامل روح و مقام معنوی در آنها می گردد.
نمونه بارز ومثالی که دراین ارتباط می توان زد، داستان ذبح حضرت اسماعیل به دست پدرش حضرت ابراهیم است. ابراهیم با همه علاقه ای که به یگانه فرزندش داشت به امر خداوند و با دست خودش فرزندش را به قربانگاه می برد. این سخت ترین و دشوارترین امتحانی است که ممکن است از یک انسان برای آزمایش میزان محبت و علاقه اش به معشوق رخ دهد و همگان مستحضرند که چه زیبا ابراهیم از این آزمون سخت و دشوار سربلند بیرون آمد. در طول تاریخ انسانهای زیادی وجود داشته و دارند که در راه نیل به خشنودی معبود و معشوق حقیقی خویش یعنی خداوند مهربان از همه چیز و حتی جان شیرین خود گذشته و شاهد پیروزی را در آغوش کشیده اند. نمونه ای دیگر از این دسته از انسانها حضرت یعقوب علیه السلام می باشد که خداوند در آزمونی سخت تمام دارایی و ثروت و شهرت و سلامتی و خاندان او را به مرور زمان از وی گرفت اما این پیامبر الهی در هر مرحله از این آزمونهای کمرشکن باز هم شکر خدا را می گفت. ما باید این موضوع را همواره مدنظر داشته باشیم که زندگی دنیایی بسیار کوتاه و گذراست و درواقع انسانهایی همچون پیامبران و یا انسانهای مومن بسیار باهوشتر از آن هستند که در مراحل سخت امتحانات الهی چشم به روی دنیای غیب و نعمتهای بهشتی که برای آنان تدارک دیده شده است ببندند و در مقابل سختی ها زبان به ناشکری بگشایند.
اگر مشکلات زندگی روزمره خود را با مصایب و مشکلاتی که گریبانگیر پیامبران واولیاالله بوده بسنجیم خواهیم دید که کاهی دربرابر کوه است. پس از همین اکنون بیاییم با سعه صدر و شکیبایی دربرابر مشکلات زندگی، کمتر زبان به گله و شکایت بگشاییم و از نعماتی که در زندگی داریم همواره شکرگزار خداوند بوده و حتی در رفع مشکلات دیگران نیز با تمام توان مان و با هر نوع امکانی که در دست داریم کوشا باشیم.
تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ / مریم محبعلینژاد