مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست
مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست

فرق خواب مغناطیسی و عمل مدیومی

بنام خدا

فرق خواب مغناطیسی و عمل مدیومی

 
برگرفته از: www.asemooni.com
 

علمای علم روحی بین خواب مغناطیسی (هیپنوتیزم)و عمل مدیوم های روحی (که در ارتباط با ارواح به عنوان واسطه مورد استفاده قرار میگیرند)فرق هایی را قایل شده اند.اگر چه هم در خواب مغناطیسی و هم در ارتباط با ارواح فرد مدیوم و فرد خواب شونده.هر دو به نوعی بی حس و بی اراده و بی حرکت می شوند و تحت تاثیر عامل و فاعل این کار قرار می گیرند .

ولی بین این دو روش تفاوت هایی وجود دارد مانند :

 

ادامه مطلب ...

سفرهای روحی

بنام خدا

سفرهای روحی


فرامرز ملاحسین تهرانی


سفرهای روحی یعنی اینکه ما دامنه و گستره آگاهی مان را به نقطه دیگری غیر از مکانی که جسم مان در آنجاست روانه سازیم. سفر روحی را می توانیم برونفکنی روحی بنامیم. گاهی اوقات سفرهای روحی مان غیرارادی و ناآگاهانه هست و زمانی نیز با آگاهی و اراده موفق به این امر می شویم. سفرهای روحی ما در هنگام غیرارادی موقعی است که در خواب و رویا به سر می بریم. بدون استثنا تمامی انسانها به هنگام خواب موفق به ترک جسم و سفر روحی به نقاطی دیگر و حتی نقاطی خیلی دو ردست مثل کهکشانها و طبقات روحی می شوند. افرادی که با آگاهی قصد برونفکنی روحی را دارند از قبل در این زمینه به کسب معرفت و دانش مخصوص این کار دست یافته و آنگاه با تمرینات مستمر بالاخره موفق به برونفکنی روحی و به اصطلاح سفرهای روحانی می شوند. 

 

ادامه مطلب ...

تاثیر امواج در زندگی

بنام خدا

تاثیر امواج محیط در زندگی

استاد حسن رهبرزاده

 

تاثیرامواج محیط در زندگی

در خلقت امواج بسیاری وجود دارند که عمده ترین آنها امواج الهی و محیط می باشند که از جهان هفتم روحی تمام خلقت و کائنات منجمله زمین اعم از جماد و نبات و حیوان و نسل بشر و…نفوذ دائم دارند وسرعت این امواج طوری است که در چند دامنه موجی از جهان هفتم به کره زمین می رسند و پس از تاثیر گذاری برخی از امواج دیگر را بهمراه خود به کائنات بر می گردانند . فرضا افرادی که در زندگی به یاد خدا می افتند خواست و افکار آنان بر این امواج سوار شده و با سرعت غیر قابل تصوری فاصله ماده تا خلقت را می پیمایند و حتی گاهی پاسخ آن از همین طریق بسرعت دریافت میگردند و در زمان بسیار کوتاهی به افراد می رسد دامنه این امواج از نظر علم روحی بلند ترین و قویترین امواج محیط در خلقت ما افراد زمینی می باشد و علاوه بر امواج فوق در پیرامون افراد امواج و نیروهای دیگر نیز وجود دارند که تاثیرات بسیارعمده ای در زندگانی آنها از خود بجای می گذارند که گروهی از آنها از درون و گروهی هم از خارج بر افراد اثر می گذارند که موجب شناخت و تغییر حالتهای روحی و جسمی و روانی در اشخاص متفاوت می گردند ضمن اینکه کمتر کسی از وجود آنها آگاهی کامل دارد.
امروزه از نظر علمی به اثبات رسیده است که امواج بسیاری از جمله امواج زیر با فرکانسهای مختلف از درون افراد تشکیل می گردند که آنها با وسیله ساده فیزیکی قابل شناخت ثبت و درک می باشند برای مثال عمده ترین امواج مغزی عبارتند از:
امواج دلتا : دامنه این امواج بین نیم تا سه و نیم سیکل در ثانیه است.
امواج تتا : این امواج دامنهای بین چهار تا هفت سیکل در ثانیه دارند که این دو موج فوق در زمان بیداری و کار و ... از مغز خارج می شوند.
امواج آلفا : فرکانس این امواج بین هشت تا سیزده سیکل در ثانیه است که اغلب در زمان خوابهای طبیعی یا خوابهای روحی و هیپنوتیکی از مغز خارج می گردند.
امواج بتا : فرکانس این امواج بین چهارده تا سی سیکل در ثانیه است و در زمان تمرکز افراد این امواج بوجود میایند.
برخی با تسلط به این امواج قادرند حتی در اشیا حرکاتی به وجود آورند امواج بالا مربوط به فرکانس های مغزی ای می باشند که با الکترو آنسفالو گراف قابل تشخیص هستند ولی امروزه علاوه بر امواج فوق بسیاری امواج دیگر را که از قسمتهای مختلف بدن نسل بشر و حتی حیوانات خارج می گردند از نظر علمی به ثبت رسانیده اند مانند امواج قلبی و نبض و...
هریک از امواج بدن دارای نظم و ریتم و موزیک خاص مربوط به خود می باشند و زمانی که این امواج به گونه ای تحت تاثیر امواج هم فرکانس خود قرار میگیرند آنگاه شخص احساس آرامش و سلامت و کمبود فشارهای مختلف محیطی را می نماید چون حتی سرعت و حرکت خون نیز تحت تاثیر آن امواج روان و آرام تر می شود و اکثر مردم در این شرایط احساس رخوت و شعف می نمایند کما اینکه تاثیر و جود آنگونه ریتم ها در همگان بطور یکنواخت و به یک شکل و به یک اندازه نیست فرضا در زمان جوانی موزیک های تند و با صدای بلند اثر مطلوبی در حالت روحی و اعصاب گردش خون دارند ولی در سنین میان سالی و پیری موسیقی های آرام همان عمل را انجام میدهند و بطوریکه اکثر افراد مسن حتی تحمل صدای موزیک بلند را ندارند.
این امواجی که بوجود می آیند اثر آنها تا مدتها در اطراف شخص باقی می ماند و از بین نمی روند تا در اثر مرور زمان دامنه و سرعت آنها تغییر یابند و بطور آزاد در خلقت رها گردند.
چنانچه افراد بتوانند بر برخی از این امواج محیط تسلط یابند با بکارگیری آنها میتوانند تاثیرات بسیاری مثبت و سازنده ای را در حالتهای مختلف خویش و حتی دیگران بوجود آورند چون زمانی که شخص افکاری را در مخیله خود می پروراند ضمن حرکت آنها به بیرون از جسم مادی آن امواج تاثیرات سازنده 
یا مخربی را بعدها در زندگی بوجود می آورند که اغلب تاثیرات این نوع امواج به زندگی همان شخص در دراز مدت اثر خیر یا شری خواهد گذارد و گاهی هم همین امواج زندگی شخص را دگرگون می نماید و حالت و فرکانس این امواج به گونه ای است که هرگز در امواج دیگری تداخل نمی کنند و زمانی خود نمایی خواهند کرد که قدرت و مقدار آنها به حد نصاب معینی رسیده باشند که امواج عقلی یکی از آنها است.
یعنی در اصل می توان چنین گفت که امواج عمل افراد در زمان حیات دارای نوعی قدرت و ریتم خاص یا نوساناتی منظم و مخصوص به خود او می باشد که به شکل یک قانون عمل و عکس العمل که مربوط به زندگانی های گذشته افراد است عمل می کند که نتیجتا موجب بوجود آوردن حالتهای خاص در افراد می گردد و این امواج هرگز از بین نمی روند و در هر زمانی از گذشته خود قوی تر می شوند و یا با اشکال و حالتهای جدیدتری خلق میگردند و در نهایت می توان به این نتیجه رسید که امواج در خلقت بر دو گونه اند:
امواج محیط : این امواج در ادامه مسیر خلقت تغییر شکل می دهند و در هر دوره از تکامل با شکل و قدرتی تازه تر جلوه گر می شوند که با شکل اولیه و قبلی خویش متفاوت می باشند.
امواج الهی: یا امواجی که از سوی یا بسوی پروردگار در حرکت می باشند (از عالم ماده به عالم انرژی و بالعکس) این امواج هرگز فنا ندارند و در مسیر خلقت در هر زمان با نیرو و قدرت بیشتری در حرکت هستند تا اینکه روزی به اصل خلقت باز گردند.

احضار ارواح

بنام خدا

احضار روح

منبع: www.ic-el.com

سیرى اجمالى در تاریخ احضار روح

حضرت موسى (علیه السلام) این علم را ممنوع کرد، لکن «شاعول» نافرمانى کرد و توسط شخصى روح «شمویل» را حاضر کرد و هم چنین «رمن ها» ارواح اجداد خود را احضار مى کردند؛ «یونانى ها» نیز در احضار ارواح دستى داشتند. «نزن» امپراطور روم، عده اى را براى احضار روح مادرش دعوت کرد. خلاصه آن که، «کاهنین» مصر و «لاماهاى» تبّت، و «مغ هاى» ایران و «براهمه ى» هند از دیرباز علم احضار ارواح را مى دانستند. در قرون وسطا، احضار، اولین بار توسط دختران «میس فوکس» آلمانى در سال 1848 انجام گرفت و کسى که آن را جزء علم مثبت قرار داد «الن کاردک» بود که بعد از ده سال تلاش، کتاب ارواح را چاپ کرد و بعد از او «ویلیام کروکس» و «گابریل»، پیشرفت شگفت انگیزى در این دانش به وجود آوردند. 
تحقیقات علمى و کاوش هاى تجربى، مسأله ى احضار ارواح را تأیید مى کند. یک استاد انگلیسى به نام «هووسن» مى گوید:
من و استادم «هرلوب» که هر دو مادى بودیم، بعد از 12 سال تحقیق، امروز سخت باور داریم که ارتباط با ارواح و گفت گو با آنها ممکن است و دلایل قاطعى به دست آورده ایم. 
در سال 1869، یعنى 22 سال پس از ظهور علم ارتباط با ارواح، در غرب یک هئیت 33 نفرى از دانشمندان، روحانیون و... از طرف انجمن زبان شناسان انگلستان مأموریت یافتند تا به این مسأله رسیدگى کنند، بعد از یک سال و نیم بررسى و آزمایش، رأى خود را مبنى بر تصدیق اصول رابطه با ارواح به انجمن مزبور تسلیم کردند. 
از نظر دینى، ارتباط با ارواح از سال ها پیش در منابع اسلامى مطرح بوده و گاهى بعضى ائمه ى طاهرین(علیهم السلام) در بیدارى با ارواح گذشتگان مرتبط شده و با آنان سخن گفته اند. 

اقسام ارتباط با ارواح
الف) به وسیله ى خوابانیدن شخص، که از آن به خواب مغناطیسى (هپنوتیزم، مانیه تیزم و تله پاتى) یاد مى شود؛ 
ب) به وسیله ى احضار ارواح؛ 
ج) به صورت رؤیاى صادقه؛ 
د) در حال بیدارى. 
مى پردازیم به اصل پاسخ: براى ارتباط با ارواح بازماندگان، واسطه لازم است. این واسطه، مى تواند انسان یا چیزى دیگر باشد. افرادى که واسطه قرار مى گیرند باید داراى قوه ى «مدیوم منیط» باشند، که عبارت است از خاصیتى که در بدن مدیوم (واسطه) وجود دارد و در حال خواب یا بیدارى، اثر سیّال لطیف حیاتى از او خارج مى گردد و ارواح که بدون کمک سیال حیاتى ـ که از بدن اشخاص زنده قرض مى گیرند ـ نمى توانند به سهولت در عالم ماده تظاهر نمایند، از سیال بدن مدیوم، براى حضور و ارتباط استفاده مى کنند. گر چه نیروى مدیوم منیط، کم و بیش، در همه وجود دارد، لکن همه ى افراد براى مدیوم شدن استعداد ندارند. براى این که مدیوم در حالت خواب مصنوعى با ارواح ارتباط برقرار کند او را مى خوابانند، سپس عامل، از نزدیک ترین روح مقدس خواهش مى کند روح مورد نظر را با مدیوم، مرتبط سازد. 

فرید وجدى مى گوید:
دانشمندان اروپا و آمریکا با استفاده از فن احضار ارواح، روح را به شکل روشن حاضر مى بینند و با او صحبت مى کنند و براى آنها ثابت مى شود که روح فلان شخص است. 
مرحوم فلسفى مى فرماید:
با آن که از نظر دینى، ارتباط با ارواح گذشتگان را در بیدارى ممکن مى دانم و خیلى مایلم وسیله اى به دست آید تا با روح شیخ طوسى و صدوق (رحمهما الله) مرتبط شوم... ولى با میزگردانى نمى شود با عالم برزخ و ارواح گذشتگان مرتبط شد، چنان که با طالع بینى نمى شود فرداى مردم را تعیین کرد. 
علامه طباطبایى نیز مى فرماید:
خیلى از خوارق عادات، از جمله احضار ارواح، مستند به قوت و اراده و ایمان داشتن به تأثیر آن است؛ چون اراده تابع علم و یقین است، وقتى علم قطعى شد، حواس، آنچه را انسان به آن یقین دارد مشاهده مى کند و به خود تلقین مى کند که فلان شخص است و هیچ توجه به عدم آن ندارد و ممکن است با این تخیل امراضى را معالجه کرد. از این جا معلوم شد که ملاک تحقق خوارق عادات، علم جزمى است نه مطابقت این علم با خارج و واقع...؛ مانند احضار ارواح که اصحاب آن دلیلى بیش از این که روح در خیال و یا حواس آنها ظاهر شده نه خارج، ندارند و اگر روح واقعاً در خارج ظاهر شده باشد، باید همه ى آنهایى که حس طبیعى دارند، آن را مشاهده کنند.


مرگ

بنام خدا

مرگ

فرامرز تهرانی


در اخبار و رسانه ها بسیار شنیده شده است که فردی پس از مرگ و یا درهنگام دفن مجددا زنده و موجب شگفتی همگان شده است. وقتی این شگفتی بیشتر میشود که تمام مدارک تایید مرگ آن شخص توسط پزشک معتمد تایید شده، اما پس از گذشت چندین ساعت علایم حیات مجددا به فردی که همگان گمان می کرده اند مرده است بازگشته است. در علم پزشکی با قطع علایم حیاتی ازقبیل نبض، ضربان قلب و توقف سیگنال های مغزی مرگ رخ داده و هیچ شک و شبهه ای در آن نیست. اما از منظر عالمان علوم روحی وقتی مرگ حقیقی رخ می دهد که ریسمانهای روحی بطور کامل از کالبد فیزیکی قطع شود که این ریسمانها از روح به نقاط مختلف بدن از بدو حلول روح در جنین متصل گشته و با وقوع مرگ بوسیله رسولان الهی از نقاط اتصال قطع می گردد. حال چرا بعضی اشخاص پس از مرگ دوباره زنده می شوند به این علت است که تمام آن ریسمانهای متصل از روح به بدن قطع نشده بلکه تعدادی از آنها قطع شده و تعدادی دیگر هنوز به بدن وصل میباشد. درمواقعی که ریسمانهای متصل از روح به قلب و مغز قبل از سایر ریسمانها قطع شود این گمان به وجود میاید که مرگ شخص به وقوع پیوسته است، درحالیکه این از بدشانسی آن شخص است که قبل از سایر ریسمانها، ریسمان قلبی وی قطع گشته و چون نبض از کار افتاده است، پزشک و همراهان شخص حکم به مرگ قطعی فرد می دهند. 

ریسمانهای روحی مثل بند ناف از روح به نقاط مختلف جسم مادی وصل می باشد و انرژی را به سراسر جسم جریان می سازند. نقاطی مثل مغز سر، چانه، سینه، قلب،آرنج دست، ناحیه خاجی و نشیمنگاه، زانوها و بالاخره پاشنه پاها ازجمله محل هایی است که ریسمان روحی به آنها لحیم  شده و با وقوع مرگ همه این ریسمانهای نامریی توسط رسولان مرگ از کالبد مادی شخص محتضر قطع می شود. تا زمانی که تمام ریسمانها قطع نگشته مرگ دایمی رخ نداده است و امکان بازگشت روح به بدن وجود دارد. یعنی حتی اگر یک ریسمان هم باقی مانده است احتمال بازگشت روح و زنده شدن شخص وجود دارد، هرچند احتمالش بسیار ضعیف است اما از نظر علمای روحی این شخص هنوز زنده است و نمی بایست دفن گردد، زیرا در این صورت زنده بگور محسوب خواهد شد.

شاید این سوال به ذهنتان خطور کند پس با چه تضمینی حکم به مرگ شخصی باید داد. در پاسخ باید گفت بهتر است پس از قطع علایم حیاتی، بلافاصله اقدام به دفن شخص نکنیم زیرا ممکن است آن شخص واقعا زنده باشد. تعجیل و شتاب  در تشکیل مراسم ترحیم و دفن حتی اگر آن شخص واقعا مرده باشد، باعث رنجش وی خواهد شد. زیرا روح این شخص گمان بر بی علاقگی خانواده و اقوام از خویشتن می کند و پیش خودش می گوید اینها چه شتابی در خلاص شدن از دست من داشتند. پس بهتر است حداقل 24 ساعت شخص مرده را در محیطی مناسب که در معرض جریان هوا باشد قرار داده و با خواندن ادعیه و یا سخن گفتن و نجواهای عاطفی با وی وداع کرده تا احتمالا هم آن شخص هنوز کاملا نمرده باشد، موجبات زنده به گور شدن وی را فراهم نکنیم. 

بسیار اتفاق افتاده که شخصی پس از دفن به خواب عزیزان خویش آمده و از زنده بودن خود به هنگام دفن سخن گفته است. به عنوان مثال از یکی از دوستان شنیدم که چند سال قبل یکی از اقوامش را که بر اثر برق گرفتگی از دنیا رفته بود را در خواب می بیند و آن شخص میگوید اگر پس از برق گرفتگی پای مرا در آب می گذاشتید من زنده می شدم. بهترا ست دراینجا پرانتزی باز کنم و بگویم اشخاصی که دچار برق گرفتگی می  شوند و به شوک مرگ می روند با قرار دادن نیمی از بدن این اشخاص در ماسه خیس امکان باز شدن رگها و خروج کامل جریان الکتریسیته از بدن آنها وجود دارد و به این ترتیب می توان تا درصد زیادی از مرگ این اشخاص جلوگیری کرد. 

کسانی که به مرگ موقت دچار می شوند و موفق به بازگشت می شوند معمولا از مشاهدات خویش واینکه در وضعیتی آرام و بانشاط به سر می بردند سخن میگویند، اما نمی توان نام این تجربه را تجربه مرگ گذاشت. زیرا تا تمامی ریسمانهای نامریی از روح به جسم، آن هم توسط رسولان الهی قطع نشده مرگی رخ نداده است و هرگونه مشاهدات آنها مانند رویاهای شبانه می باشد. مانند این است که شخصی را وارد باغی کنیم و پس از گشت و گذار، وی را از باغ خارج نماییم. این تجربه متفاوت است با حالات وتجربه شخصی که وارد باغ شود و سند مالکیت باغ را هم به نام وی بزنند. پس وقوع مرگ زمانی حتمی می شود که رسولان مرگ با حضور خویش بر بالین محتضر سند آزادی وی را از سالها زندگی در دنیای پر از درد و رنج به دست وی بدهند و وی را به سوی عوالم و طبقات روح راهنمایی نمایند. در گذشته های نه چندان دور یک سنت و عادتی خوب در جامعه وجود داشت که فردی را که فوت شده را به داخل مسجد برده و تا صبح در کنارش بیتوته کرده و دعا و مناجات و استغفار برایش به جا می آوردند، آنگاه پس از سپیده دم و باخبر کردن دیگران و تشکیل گروه و دسته ای از اقوام و دوستان مرده را با تشریفات و احترام به سوی قبرستان برده و دفن می نمودند. با سپری شدن این ساعات اگر واقعا آن میت به مرگ موقت دچار شده بود، دیگر زنده بگور نمی شد و اگر هم واقعا ازدنیا رفته بود با این مراسمی برایش ترتیب می دادند دلشاد شده و از علاقه و عشق اطرافیان نسبت به خودش باخبر می گشت. 

نظریه پردازی علم در ماورا الطبیعه

نظریه پردازی علم در ماورا الطبیعه 
دکتر صمدعلی مرادی 


مقدمه 
آیا علم جایگاهی در کشف و شهود ماوراالطبیعه دارد؟ این مقاله فقط در پی تشریح این سئوال است و در پی پاسخ جامع به آن نمی باشد. 
در تاریخ بشری مذهب و فلسفه به بحث و نظریه پردازی در حیطه ماورااطبیعه پرداخته اند. فلسفه وظیفه خود می دانسته تا به سئوالات کلی از جمله موضوعات مطرح درماوراالطبیعه پاسخ دهد.علوم تجربی هیچگاه به موضوعات مربوط به ماورا الطبیعه دست درازی نکرده اند و عالمان علوم تجربی هیچگاه بر آن نبوده اند تا سئوالات مطرح در حیطه ماورا الطبیعه را با روشهای علوم تجربی پاسخ دهند. حتی زمانیکه هنوز علوم تجربی از کمبود روشهای تجربی رنج می برد، این فلسفه بود که در حیطه علوم تجربی دست درازی مینمود و فیلسوفان به تئوری پردازی علمی می پرداختند. به وضوح این موضوع از نبود روشهای تجربی برای ثبوت مسائل علمی ناشی می شد. به عنوان مثال مسئله "حرکت" در فیزیک را ذکر میکنیم تا جایگاه علم و فلسفه در تاریخ بشری روشنتر شود. در کتاب خلاصه فلسفی نظریه نسبیت انشتاین چنین آمده است: 
یکی از مسائل اساسی که در نتیجه بغرنجی و پیچیدگی، هزاران سال در تاریکی کامل مانده بود، مسأله حرکت است... جسم ساکنی را در محل بی حرکتی در نظر میگیریم، برای تغییر وضع دادن به چنین جسمی لازم است مؤثر خارجی بر آن اثر کند و آن را به جلو براند یا بردارد... ما باتصور غریزی و الهامی خویش حرکت را وابسته به اعمالی چون راندن و بلند کردن و کشیدن میدانیم... این طرز استدلال غریزی و الهامی درباره حرکت باطل است و همین نوع تفکر سبب شد که قرنهای زیادی تصور ما نسبت به مسأله حرکت غلط بماند. شاید شخصیت ارسطو ... علت اساسی پایداری این تصور غلط و الهامی بوده باشد. در کتاب مکانیکی که منسوب به اوست چنین میخوانیم: "جسم متحرک موقعی به حالت سکون در می آید که قوه ای آن را در امتداد خود به حرکت واداشته است نتواند دیگر تأثیر کند و آن را براند". اکتشاف روش استدلال علمی و به کار انداختن آن به وسیله گالیله یکی از بزرگترین پیشرفتهای فکر بشر است و آغاز حقیقی علم فیزیک را از همان موقع باید دانست... با کلید جدیدی که گالیله پیدا کرده نتیجه چنین بیان میشود: " اگر جسمی رانده یا برداشته یا کشیده نشود و از هیچ راه دیگر هم تأثیری بر آن وارد نیاید _و به عبارت ساده تر: چون بر جسم هیچ قوه خارجی کار نکند _ حرکت یکنواخت پیدا میکند، یعنی با سرعت ثابتی در امتداد خط مستقیم تغییر مکان دهد". 
با این توضیحات شاید بتوان گفت که حیطه های تئوری پردازی علم و فلسفه مرز مشخصی ندارد و بستگی به توانایی آنها در پرورش موضوع هدف دارد. چه بسا اگر علوم تجربی قدرت پاسخدهی در حیطه ماورا الطبیعه را داشته باشند، شایستگی بیشتری در این زمینه یابند. چراکه پاسخهای علم به یک مسئله به دلیل روش تجربی آن و برخورداری از ته پایه ریاضی، بسیار روشنتر و قابل اعتمادتر از پاسخ دهی فلسفه به یک مسئله میباشد. از آنجا که مسائل فلسفه خالی از اثبات تجربی است، به استناد تاریخ گاهی تصورات فیلسوفان قرنها انسانها را در تاریکی و جهل نگاه داشته است! آیا گاه آن فرا نرسیده است تا در پی اثبات برخی مسائل فلسفی از مسیر علوم تجربی باشیم؟ آیا اکنون علم توانایی نظریه پردازی در ماورا الطبیعه را ندارد ؟ 


 

ادامه مطلب ...

اعتقاد به نیروهای ماورایی

اعتقاد به نیروهای ماورایـی

برگرفته از: mavaratoday.blogfa.com


     بشر در تاریخ تکامل خویش به اشکال مختلف به تأثیر نیروهای ماورایی در سرنوشت خویش اعتقاد داشته است، قدرت­هایی ماورای اختیار و کنترل آدمی که فراتر از معادلات طبیعی و منطقی می­توانند بر زندگی او تأثیر بگذارند.

     نیروهایی که گاه ملکوتی و برخاسته از خواست خدایان بوده­ اند و گاه اهریمنی بوده و جادوی شیاطین را شامل می­شدند. گرچه اشکال ابتدایی چنین اعتقادات و باورهایی با بلوغ شعور و دانش انسان به تدریج کم­رنگ­تر شده، امّا در اشکال پیچیده و متکامل­تر هنوز هم ادامه داشته و خواهند داشت.

     در خصوص ریشه ­های شکل­گیری و علل پایداری اعتقادات فراعلمی بحث­های متفاوت و مبسوطی قابل طرح است. در اینجا به هیچ­وجه قصد آن نیست تا وارد این مباحث پیچیده شوم. در این مقاله نگاهی بسیار کوتاه و ساده به عوامل شکل­گیری اعتقادات فرا انسانی و علت وابستگی انسان به قدرت­های ماورایی از منظر روانکاوی و روانشناسـی خواهم داشت.

     پیش از ورود به این مبحث ذکر این نکته ضروریست که پرداختن به صحت و سقم این­گونه اعتقادات ابداً موضوع بحث ما نیست.

     ماهیت وجود انسان با نیاز و فقدان عجین است. آدمی برای سیر مراحل تکامل خویش مجبور به ارضاء نمودن نیازهایی اصیل و فطری در روح و جسم خویش می­باشد. او مکلف است پاسخــی برای خواسته و عطش­های درونی خویش فراهم نماید. از سویی دیگر محدودیت­های درونی و بیرونی همواره سد راه ارضاء تمناهای آدمی خواهند بود.

     مطابق با ادبیات روانکاوی می­توان گفت عمق وجود انسان شامل خواسته ­ها و نیازهایی فطری و وحشی است که عطش آن­ها همواره در وجودش زبانه می­کشد و کامجویی را طلب می­کند (نهاد). در مقابل منطق واقع­گرا و عقل عاقبت اندیش انسان می­کوشد آرزوهای نهاد را به گونه ­ای محدود کرده و مدیریت نماید تا شایسته، زیبا و کم دردسر ارضاء شوند (خود). جدا از تلاش­های «خود» برای مدیریت آرزوها و عطش­های «نهاد»، وجدان اخلاق­گرا و اصول­گرای انسان ، بی­رحم و سرسخت می­کوشد تمناهای نهاد را سرکوب نماید.

     این نمایی مختصر از میدان کارزار درونی انسانی است که در برابر آتش تمناها و نیازهایش با موانع و محدودیت­های درون خویش مواجه است.

     

ادامه مطلب ...

عقل برتر

بنام خدا

عقل برتر

 فرامرز تهرانی

انسان و همه موجوداتی که دارای روح هستند، دارای اندامی برای رویت و مشاهده دنیای بیرونی هستند. انسان به عنوان کامل ترین مخلوق خداوند نیز از همین اندام به نام چشم بهره مند می باشد. فرق بین انسان و حیوانات در این است که انسان قادر به تجزیه و تحلیل دقیق تر مشاهدات خود با برخورداری از عقل تکامل یافته تر از موجودات دیگر می باشد. پس آن چیزی که باعث می شود انسان به عنوان اشرف مخلوقات درک کامل تر و بهتری نسبت به خویشتن و جهانی که در آن زندگی می کند داشته باشد عقل برتر وی نسبت به سایر موجودات می باشد نه فقط داشتن اندامی به نام چشم. چراکه اگر غیر از این بود بسیاری از حیوانات از قوه بینایی خیلی قوی تر و تکامل یافته تر از انسان برخوردارند. با این همه میبینیم که در مشاهدات پدیده های فیزیکی و مادی این انسان است که توانسته جهان و سایر موجودات را با قدرت عقلانی خود به سیطره خویش درآورده و از مزایای آنها درجهت گذران یک زندگی بهتر و رفاه بیشتر بهره برداری نماید. آنچه که باعث عمق دید و مشاهدات انسان نسبت به سایر حیوانات گردیده است تمرکز و توجه و بهره مندی انسان از چشم درونی خویش برای مشاهدات جهانی نهانی و غیرملموس است که برای سایر موجودات قابل درک نیست. درواقع قوه اندیشه و تخیل انسان که بازیاب تفکر لطیف وی از دنیای غیب است وی را به ساخت نماها و جهانهایی غیرواقعی و ذهنی یاری رسانده و با این طرح و الگوی ذهنی است که انسان اقدام به بازسازی محیط فیزیکی و واقعی پیرامون خویش می نماید. درواقع برتری و تسلط روح بر ماده باعث خلق و ایجاد جهانی همانند آنچه که زمانی در قوه تخیل و ذهن وی بوده است می شود. 

اگر می شد به گذشته های دور با حرکت و دور تند بازگشت این سیر تحول و پیشرفت محیطی را می شد به خوبی مشاهده کرد که از دنیایی خالی از هرگونه اندیشه و المان های ساختاری و از کویری خشک و برهوت تا به این مرحله از رشد و آگاهی که به صورتی ملموس در ساخته های دست بشری مبین قوه تفکر و نوع نگاه اندیشه ورزانه انسان به محیط و جهان بیرونی خویش است را مشاهده نمود. انسان هرچه به جلو می رود و در سیر تکاملی خویش و جامعه خویش گام برمی دارد با تطبیق بیشتر مشاهدات درونی و بیرونی خویش به حقایق ژرفتری از تسلط و قدرت عقل بر ماده پی برده و آن را در جهت خلق دنیایی با پدیده هایی منطبق با عقل و قوه تفکر خویش همگام می سازد.

دلبستگی ها و وابستگی ها

دلبستگی ها و وابستگی ها


اینکه ما به چیزی دلبستگی یا وابستگی داشته باشیم، فی نفسه امر بدی نیست. زیرا انسان در طول زندگی با برخورداری از غرایز و احساسات درونی، نیاز مبرمی به یکسری ارتباطات عاطفی و روانی با اشیا، پدیده های پیرامونی  و اشخاصی که با آنها زندگی کرده و یا حشر و نشر دارد پیدا می کند. اما آن وابستگی و دلبستگی که به افراط کشیده شده و مانع سیر تکاملی روح برای ادامه حیات معنوی وی شود، ناخشنود و نکوهیده است، زیرا این نوع دلدادگی ها باعث هرج مرج ذهنی و بی ثیاتی شخصیتی در برخورد با پدیده های حیات معنوی خواهد شد.

یگی از گله ها و شکایات اکثر اشخاصی که با اتفاقات ناگواری مثل ازدست دادن یکی از عزیزان و یا از دست دادن مال و منال و ثروت های مادی مواجه می شوند، این است که چرا باید خداوند ما را دچار این خسران و ضررها کند. این اشخاص نمی دانند و یا درک نمی کنند که علت تمام ناراحتی ها و ناملایمات روحی و روانی که بر اثر هر ضرر و خسرانی بر او حادث می شود، ریشه در خود وی دارد. اگر از ابتدا انسان میزان دلبستگی و علاقه عاطفی اش را به هر چیزی که به او تعلق دارد و یا حتی ندارد را در حد منطقی و معقول قرار دهد در صورت از دست دادن آنها دیگر دچار ناراحتی ها و تالمات روحی و عاطفی نخواهد شد و یا آنکه شدت آن به حدی نخواهد بود که وی را از پای بیاندازد. 

یکی از ویژگی های انسانهای مومن واقعی دراین است که از همان ابتدای برخورداری از نعمتی که خداوند به آنها می دهد ازقبیل زن و فرزند و ثروت و موقعیت های ممتاز علمی و اجتماعی و غیره، حد و اندازه روحی و روانی خویش را در نزدیکی و برخورداری از این نعمت ها حفظ کرده و این همه امکانات و امتیازات را امانتی از سوی خداوند بزرگ می دانند که بالاخره روزی از آنها پس گرفته می شود و تمام اینها بهانه و وسیله ای است برای امتحان و آزمونی الهی که باعث تکامل روح و مقام معنوی در آنها می گردد. 

نمونه بارز ومثالی که دراین ارتباط می توان زد، داستان ذبح حضرت اسماعیل به دست پدرش حضرت ابراهیم است. ابراهیم با همه علاقه ای که به یگانه فرزندش داشت به امر خداوند و با دست خودش فرزندش را به قربانگاه می برد. این سخت ترین و دشوارترین امتحانی است که ممکن است از یک انسان برای آزمایش میزان محبت و علاقه اش به معشوق رخ دهد و همگان مستحضرند که چه زیبا ابراهیم از این آزمون سخت و دشوار سربلند بیرون آمد. در طول تاریخ انسانهای زیادی وجود داشته و دارند که در راه نیل به خشنودی معبود و معشوق حقیقی خویش یعنی خداوند مهربان از همه چیز و حتی جان شیرین خود گذشته و شاهد پیروزی را در آغوش کشیده اند. نمونه ای دیگر از این دسته از انسانها حضرت یعقوب علیه السلام می باشد که خداوند در آزمونی سخت تمام دارایی و ثروت و شهرت و سلامتی و خاندان او را به مرور زمان از وی گرفت اما این پیامبر الهی در هر مرحله از این آزمونهای کمرشکن باز هم شکر خدا را می گفت. ما باید این موضوع را همواره مدنظر داشته باشیم که زندگی دنیایی بسیار کوتاه و گذراست و درواقع انسانهایی همچون پیامبران و یا انسانهای مومن بسیار باهوشتر از آن هستند که در مراحل سخت امتحانات الهی چشم به روی دنیای غیب و نعمتهای بهشتی که برای آنان تدارک دیده شده است ببندند و در مقابل سختی ها زبان به ناشکری بگشایند. 

اگر مشکلات زندگی روزمره خود را با مصایب و مشکلاتی که گریبانگیر پیامبران واولیاالله بوده بسنجیم خواهیم دید که کاهی دربرابر کوه است. پس از همین اکنون بیاییم با سعه صدر و شکیبایی دربرابر مشکلات زندگی، کمتر زبان به گله و شکایت بگشاییم و از نعماتی که در زندگی داریم همواره شکرگزار خداوند بوده و حتی در رفع مشکلات دیگران نیز با تمام توان مان و با هر نوع امکانی که در دست داریم کوشا باشیم. 

23 حقیقت

23 حقیقت جذاب ناگفته در مورد فیلم «جن‌گیر»!

تهیه و ترجمه: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ / مریم محبعلی‌نژاد

www.seemorgh.com/culture
حقیقت 1 تا5
1. کشیش جوانی که در آخر فیلم در حضور پدر کاراس اعتراف کرد خودش یک کشیش کاتولیک بوده (و هست) (جناب کشیش ویلیام اومالی). کارگردان فیلم برای اینکه در صحنه آخر فیلم واقعا او را غافلگیر کند، ناگهان به صورتش سیلی زد و بعد فریاد زد «اکشن»! پدر اومالی هنوز که هنوز است خاطره این روز را در دانشگاه فوردهام به دانشجویانش آموزش می‌دهد.
2. روز اول فیلمبرداری سکانسهای جن گیر، دیالوگهای لیندا بلر که پر از کلمات زشت و رکیک بود باعث رنجیده خاطر شدن ماکس وان سیدو (Max von Sydow) جنتلمن می‌شد. انگار که بعضی وقتها یادش می‌رفت سر صحنه فیلمبرداری هستند.
 3. در این فیلم برای مضطرب کردن بیشتر تماشاگر کمی ‌از تکنیک *cutaway استفاده شده است. معروفترین این صحنه‌ها صورت شیطانی است.  بد نیست بدانید بازیگر اصلی این چهره ایلین دییتز کسی بود که در 2 سریال آمریکاییHappy Days و General Hospital خوش درخشید.
*cutaway نمایی است که موضوع اصلی صحنه را نشان نمی دهد، بلکه مربوط به جزء دیگری از صحنه است که از لحاظ مضمون و یا ربط داستانی با موضوع اصلی ارتباط دارد. مثلا وقتی در تصویر اصلی مردی را داریم که در خیابان قدم می‌زند، در نمای cutaway بخشی از کفش یا کیف مرد یا حتی زنی که از پنجره خانه‌اش به او نگاه می‌کند نشان داده می‌شود.
4. در صحنه دلخراش فیلم که ریگان به صلیب عیسی بی‌حرمتی می‌کند (که به احتمال زیاد شما این صحنه را ندیده اید چون در بعضی از نسخه‌ها سانسور شده است) و پس از ورود مادرش به صورت او شلاق می‌زند، ایلین دییتز (که شماره 3 در موردش صحبت شد) به کمک ریگان می‌آید. ویلیام فرکلین احساس می‌کرد آنها به شخصی نیاز دارند تا برای اجرا کردن این حرکات سنگین از توانایی بدنی بیشتری برخوردار باشد و برای این کار استفاده از دو نفر به بهتر درآمدن سکانس کمک می‌کرد. لیندا بلیر در مورد این صحنه می‌گوید: «من واقعا نمی‌دانستم چه کار دارم می‌کنم و دلیل انجام این اعمال شیطانی را نمی‌دانستم».
 5. در ضمن بد نیست بدانید این جیغ‌های شیطانی که از دهان لیندا بلیر بیرون می‌آمد، صدایی نبود جز صدای جیغ  خوکهایی که ذبحشان می‌کردند.
 حقیقت 6 تا10 
 
فیلم جن گیر
 
ادامه مطلب ...