مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست
مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست

اعتقاد به نیروهای ماورایی

اعتقاد به نیروهای ماورایـی

برگرفته از: mavaratoday.blogfa.com


     بشر در تاریخ تکامل خویش به اشکال مختلف به تأثیر نیروهای ماورایی در سرنوشت خویش اعتقاد داشته است، قدرت­هایی ماورای اختیار و کنترل آدمی که فراتر از معادلات طبیعی و منطقی می­توانند بر زندگی او تأثیر بگذارند.

     نیروهایی که گاه ملکوتی و برخاسته از خواست خدایان بوده­ اند و گاه اهریمنی بوده و جادوی شیاطین را شامل می­شدند. گرچه اشکال ابتدایی چنین اعتقادات و باورهایی با بلوغ شعور و دانش انسان به تدریج کم­رنگ­تر شده، امّا در اشکال پیچیده و متکامل­تر هنوز هم ادامه داشته و خواهند داشت.

     در خصوص ریشه ­های شکل­گیری و علل پایداری اعتقادات فراعلمی بحث­های متفاوت و مبسوطی قابل طرح است. در اینجا به هیچ­وجه قصد آن نیست تا وارد این مباحث پیچیده شوم. در این مقاله نگاهی بسیار کوتاه و ساده به عوامل شکل­گیری اعتقادات فرا انسانی و علت وابستگی انسان به قدرت­های ماورایی از منظر روانکاوی و روانشناسـی خواهم داشت.

     پیش از ورود به این مبحث ذکر این نکته ضروریست که پرداختن به صحت و سقم این­گونه اعتقادات ابداً موضوع بحث ما نیست.

     ماهیت وجود انسان با نیاز و فقدان عجین است. آدمی برای سیر مراحل تکامل خویش مجبور به ارضاء نمودن نیازهایی اصیل و فطری در روح و جسم خویش می­باشد. او مکلف است پاسخــی برای خواسته و عطش­های درونی خویش فراهم نماید. از سویی دیگر محدودیت­های درونی و بیرونی همواره سد راه ارضاء تمناهای آدمی خواهند بود.

     مطابق با ادبیات روانکاوی می­توان گفت عمق وجود انسان شامل خواسته ­ها و نیازهایی فطری و وحشی است که عطش آن­ها همواره در وجودش زبانه می­کشد و کامجویی را طلب می­کند (نهاد). در مقابل منطق واقع­گرا و عقل عاقبت اندیش انسان می­کوشد آرزوهای نهاد را به گونه ­ای محدود کرده و مدیریت نماید تا شایسته، زیبا و کم دردسر ارضاء شوند (خود). جدا از تلاش­های «خود» برای مدیریت آرزوها و عطش­های «نهاد»، وجدان اخلاق­گرا و اصول­گرای انسان ، بی­رحم و سرسخت می­کوشد تمناهای نهاد را سرکوب نماید.

     این نمایی مختصر از میدان کارزار درونی انسانی است که در برابر آتش تمناها و نیازهایش با موانع و محدودیت­های درون خویش مواجه است.

     

  علاوه بر این تضادهای اجتناب­ ناپذیر درونی، آدمی همواره در محاصره نیروهای تهدیدگر بیرونی نیز قرار دارد. الزامات تمدن به شکل مقررات و چارچوب­های محدودکننده او را وادار به حرکت در مسیرهای از پیـش تعیین شده و چـه­بسـا نـامطلوب خواهندکرد. هم­چنین قدرت­های بی­ ملاحظه طبیعت و اتفاقات غیرقابل پیش­بینی زندگی در قالب مفهوم سرنوشت، همواره امروز و فردای ما را تهدید می­کنند، تا آدمی همواره بیمناک امروز و فردای خود باشد.

    به تمام موارد فوق اضافه کنید هراس از مرگ و اندیشه مبهم زندگی پس از مرگ را که همواره به شکل علامت سئوالی هولناک روبروی دقایق زندگی آدمی است. انسان نظیر سایر موجودات رو به زوال و نابودیست. امّا برخلاف سایر مخلوقاتی که حرکت به سمت زوال جزء طبیعت ساختار  آن­هاست، این موجود ذی­شعور همواره در اندیشه حل معمای غایت حیات خویش است. در چالش پایان­ ناپذیر با این معمای ناگشوده، همواره التهاب سؤالات سهمگین آدمی را آزرده و نگران نگاه می­دارد. تمام موارد ذکرشده، چالش­هایی سنگین و هولناک را به زندگی انسان تحمیل می­نمایند. چالش­هایی که امنیت و تعادل روحی و روانی او را تهدید می­کنند و آدمی برای برگزاری زندگی مجبور به دفاع از موجودیت خویش در برابر تمام این تهدیدهاست.

     امّا این موجود هوشمند و پیچیده چگونه از خویشتن در برابر انبـوه تهدیدها و هراس­ها دفاع می­کند. یک راه، حضور استوار و قدرتمند در صحنه این مبارزه بی­امان و تمام ناشدنی است. در پهنه این پیکار طاقت­ فرسا، آدمی در جبهه­ های مختلفی می­جنگد. هم می­کوشد تضادهای درونی خویش ما بین نهاد لذت­ طلب، خود واقع­گرا و فراخود اخلاق­گرا را مدیریت نمایـد. هم تلاش می­کند در برابر محدودیت­ها و تحمیل­های تمدن خویش را رضایتمند نگاه دارد و هم می­خواهد معمای مرگ و زندگی پس از مرگ را بی­پاسخ نگذارد.

    بدیهی است توان انسان در صحنه این مبارزه ناجوانمردانه محدود است و آدمی در جستجوی پشتوانه­ هایی قدرتمندتر و توانمندتر از داشته­ های خویش است. مراجعی قدر قدرت و صاحب اختیار تا سر سپرده آن­ها شود و به مددیاری آن­ها بر تهدیدها فائق آیـد.

     انسان درمانده و مضطرب از فشارهای درونی و بیرونی به امید پناهگاهی امن و نیرومند است تــا ضعف­ها، فقدان­ها و ناکامی­ هایش را به او بسپارد. در سایه اتکاء به قدرت­های ماورایی، انسان ضعیف و درمانده مسلح به قدرت­هایی نامحدود و نداشته می­شود. قدرت­هایی که در اختیار او نیستند و او در اختیار آن­هاست. نتیجه به ظاهر مطلوب است. انسان ترسیده وسرگشته، از خویش رفع تکلیف کرده و با سپردن میدان مبارزه به این قدرت­ها آسوده­ تر می­ آساید. به این ترتیب هر قدر به این نیروها مومن تر و سرسپرده تر باشی امن تر زندگی می کنی. اینجاست که باید به حقیقتی تکان­دهنده توجه نمود. ایمان به این باورها مهم­تر از اصالت و حقیقت خود باورهاست. انسان چنان محتاج توکل و حمایت قدرت­های جادویی است که کمتر در حقیقت باورهایش کنکاش می­کند.

     بطورمعمول انسان­ها نخست تحت حمایت نزدیک­ترین و رایج­ترین بـاورهای ماورایی قـرار می­گیرند، سپس تلاش می­کنند حقیقت باورهای خویش را راستی­آزمایی کننـد. از آنجا که منطق منعطف آدمی قـدرت تـوجیه خارق­ العـاده­ای دارد، اثبـات ایمان­هـا هـرگز کار دشـواری نخواهد بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد