ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
بخشی دیگر از کتاب خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی
سفر به بهشت
فرامرز ملاحسین تهرانی
بعد از گذشتن از دروازه بهشتی، دیگر از آن تاریکیها ومناظر دهشتناک و ضجه های ارواح نادم و پشیمان خبری نبود و هرچه جلوتر می رفتیم به روشنایی و لطافت هوا و موج معطر لطیف و سیالی که در آن پرواز میکردیم، افزوده می گشت. با سرعتی وصف ناپذیر در عوالم الهی غوطه ور بودیم و من از شوق و هیجان می خواستم نعره بزنم. تاکنون این همه خوشی و رستگاری را با تمام وجود تجربه نکرده بودم. اصوات آسمانی رفته رفته واضح تر می گشت. یک نوع صدا و آهنگ خوشنوایی از اعماق آسمان انعکاس می یافت که آرام آرام وضوح آن را درک میکردیم و با موج احساس خوشی که ایجاد میکرد، حقیقتا مرا و دیگر ارواح را سرمست و مجذوب خود می نمود. این نوا و صدا، سرودی آسمانی بود که انگار جمعیتی بالغ برهزاران جوان و نوجوان با حنجره الهی شان به همراه یک موسیقی زیبایی که ازهارمونی بی نقص و منحصربفردی برخوردار بود، آن را اجرا می نمایند. همانطور که در افلاک پرواز میکردیم، ناگهان توده ای عظیم از ستارگان و نقطه های نورانی بر سر راهمان نمایان و شروع به درخشش کرد و ما از میان این توده نورانی عبور کردیم. این همه ستاره های ریز و کوچک، مانند ذره های بسیار ریز و نرمی به صورتمان برخورد میکرد و جریان سیال لطیف خون اثیری در زیر پوست صورت و انداممان را به نرمی حرکت میداد. هر چه پیش میرفتیم فضا نورانی تر و معطرتر میشد و ظواهر و هیاکل روحانی زیادی در گذر از آسمانهای بهشتی بر ما گذر کرده و با لبخند و سلام، گویی که ورود ما را به اقالیم الهی شادباش و تبریک می گفتند.
ادامه مطلب ...