بخشی دیگر از کتاب خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی
سفر به بهشت
فرامرز ملاحسین تهرانی
بعد از گذشتن از دروازه بهشتی، دیگر از آن تاریکیها ومناظر دهشتناک و ضجه های ارواح نادم و پشیمان خبری نبود و هرچه جلوتر می رفتیم به روشنایی و لطافت هوا و موج معطر لطیف و سیالی که در آن پرواز میکردیم، افزوده می گشت. با سرعتی وصف ناپذیر در عوالم الهی غوطه ور بودیم و من از شوق و هیجان می خواستم نعره بزنم. تاکنون این همه خوشی و رستگاری را با تمام وجود تجربه نکرده بودم. اصوات آسمانی رفته رفته واضح تر می گشت. یک نوع صدا و آهنگ خوشنوایی از اعماق آسمان انعکاس می یافت که آرام آرام وضوح آن را درک میکردیم و با موج احساس خوشی که ایجاد میکرد، حقیقتا مرا و دیگر ارواح را سرمست و مجذوب خود می نمود. این نوا و صدا، سرودی آسمانی بود که انگار جمعیتی بالغ برهزاران جوان و نوجوان با حنجره الهی شان به همراه یک موسیقی زیبایی که ازهارمونی بی نقص و منحصربفردی برخوردار بود، آن را اجرا می نمایند. همانطور که در افلاک پرواز میکردیم، ناگهان توده ای عظیم از ستارگان و نقطه های نورانی بر سر راهمان نمایان و شروع به درخشش کرد و ما از میان این توده نورانی عبور کردیم. این همه ستاره های ریز و کوچک، مانند ذره های بسیار ریز و نرمی به صورتمان برخورد میکرد و جریان سیال لطیف خون اثیری در زیر پوست صورت و انداممان را به نرمی حرکت میداد. هر چه پیش میرفتیم فضا نورانی تر و معطرتر میشد و ظواهر و هیاکل روحانی زیادی در گذر از آسمانهای بهشتی بر ما گذر کرده و با لبخند و سلام، گویی که ورود ما را به اقالیم الهی شادباش و تبریک می گفتند.
من از شوق و وجدی که به آن دست یافته بودم میخواستم فریاد بزنم و خنده های مستانه سر بدهم. اما احساس میکردم که شاید انجام چنین حرکاتی ازسوی من، در معیت ارواح بزرگواری که همراهم بودند زیاد جالب و مودبانه نباشد. اما چه کنم که هر چه بیشتر اوج میگرفتیم و به سرزمینها و اقالیم الهی ورود می کردیم، طراوت و نورانیت و عطر موجود در فضا صدچندان می شد و همین عاملی بر بیقراری بیشتر من و به طبع آن ارواحی بود که در مسیر ما در حرکت بودند. چنان سرمست شده بودیم که ناگهان من فی البداهه شروع به خواندن سرودی آسمانی کردم که در فحوای آن هرچه حمد و ثنا و سپاس و تشکر بود نثار پروردگار عالمیان میکردم. دیگر از محیط و فضای پیرامونم غافل شده و پیوسته آوازهای آسمانی می خواندم و در لابلای آن ترانه ها و سرودهای فی البداهه ای که می خواندم، گهگاه خنده ها و فریادهای مستانه سر میدادم. این فقط من نبودم که چنینی بقراری میکردم بلکه در آن منطقه افلاکی که در حال پرواز بودیم همهمه و غلغله ای برپا بود که تمامی ارواح همراه من مشغول خواندن سرودهای آسمانی بودند و شور و هیجانی به پا گشته بود که قابل وصف نمیباشد. بلااستثنا همگی ما ارواح که در اوج آسمانهای ملکوتی مشغول پرواز به سمت و سوی جایگاه الهی خویش بودیم از شوق می گریستیم. گریه شادی و فریادهای مستانه ای که تمامی نداشت. چنان از عطر گلها که از نواحی سرزمین های بهشتی در فضا تراوش میکرد بیقرار شده بودیم که انگار همگی ما جزء و ذره ای از موجودیت آن سرزمینهای مبارک با تمامی شگفتیها و زیباییهای آن بودیم.
پس از گذر از مسافات زیادی که تمامی نداشت به سرزمینی تقریبا بکر و بینهایت وسیع و مسطح رسیدیم که ساختمانهای بزرگی در آن وجود داشت. عمارتهایی شبیه سالن های بزرگ همایش همراه با ترمینالهایی وسیع در محوطه بیرونی آنها که جمعیت زیادی در بخشهای مختلف این ترمینالها درحال ورود و یا خروج به مجموعه سالنهایی بودند که با معماری بسیار بدیع و هنرمندانه بنا گشته بودند. پس از هبوط به این منطقه، ارواحی که بعنوان مراقب به دنبال من بودند را دیگر ندیدم. در محوطه وسیعی که شبیه به یک پارک با درختان سرسبز و حوضهای بزرگ دارای فواره آب بود وارد شدم. مردم بسیاری در آنجا بودند، برخی روی نیمکتهای سنگی کنار حوض ها نشسته و می شد فهمید ارواحی که در آنجا بودند مانند من به تازگی به آنجا وارد شده اند. در ابتدا احساس غریبی کردم اما به قدری فضا و محیط آن مکان دارای بار مثبت و توام با یک موج اثیری لطیف بود که مرا نسبت به وقایعی که در شرف وقوع بود، خوشبین میکرد. خودم را نسبت به ارواح زیادی که در آن مکان بودند بسیار نزدیک احساس میکردم. از نگاه و حالت چهره اشان خوشم می آمد و درک میکردم که آنها نیز همین احساس را نسبت به من دارند. پس با راهنمایی یکی از ارواح حاضر در محل که گویی یکی از خدمه و کارگزاران دستگاه الهی بود، وارد یکی از سالنهای عظیم و بسیار مدرن آنجا شدم. همهمه ای از ارواح برپا بود، همه شادمان و خوشحال بودند و من نیز از طراوت و عطری که در فضا موج میزد لحظه به لحظه بر حال خوشم افزوده میگشت. از یک دروازه کوچک شبیه به گیت همه را به نوبت میگذراندند و همینکه ارواح به آن سوی در رفته و داخل محیطی که در آن سوی در بود می شدند فریادهای شوق و شادی بلند میشد و ما که منتظر بودیم مانند آن ارواح وارد آن محیط شویم از صدای شادی و فریادی که از آنجا به گوشمان می رسید می فهمیدیم که اتفاق خوب و مبارکی قرار است برایمان رخ دهد. هرچه به آن دروازه و گیت نزدیکتر می شدیم هیجان و شوق ما بیشتر می شد، تا آنکه نوبت من شد تا از آن دروازه بگذرم. پس دو نگهبانی که شبیه فرشتگان بودند با چهره ای سرشار از مهر و عطوفت و شکوه دست مرا گرفتند و با صدا زدن اسم دنیایی ام، گفتند؛ «خوش آمدی به رضوان الهی که پروردگار جهانیان این جایگاه مبارک را به شما بنده پاک حضرتش ارزانی داشته است. به منزلگاه روحانی خویش داخل شوید و از نعمات و برکات بی پایان آن بهره مند گردید. خوشا به حال بندگان صالح خدا. اینجاست سرزمین موعود ادیان الهی و اینجاست مامن مومنان و پرهیزگاران.»
همینکه پای به آن سوی در گذاشتم ناگهان در دریای نوری به رنگ زرد و نارنجی غوطه ور شدم. چنان حال خوشی از این ورود شبیه به افتادن به درون حوض بزرگ نور و ذرات اثیری به من دست داد که از عمق وجود خنده ها و نعره های بلند کردم و احساس کردم که ذره و قطره ای شدم که به اقیانوس مواج و بیکرانی ملحق گشتم. بعد از آنکه به خود مسلط شدم خودم را در ساحل شنی اقیانوسی بزرگ دیدم که تا چشم کار میکرد دریای آبی رنگ را در گستره وسیعی از افق دید در مقابل چشمانم نمایان میساخت که زبان از شرح و بیان عظمت آن گستره آبی قاصر است. فهمیدم که سرنوشتی مبارک برایم رقم خورده است و من در بهشت الهی سکنی گزیده ام. همینکه به این موضوع واقف شدم بر زمین زانو زده و طبق عادت و عقاید دنیایی ام نماز شکر خواندم. در حین نماز که با توجه و تمرکز بسیاری آن را اجرا میکردم اشک شوق میریختم و نیروها و فرشتگان الهی را در پیرامونم احساس میکردم. وقتی به خود آمدم به طور تقریبی حدس زدم که ساعتها مشغول نماز و نیایش بوده ام. پس به راه افتادم و به جاده ای در سمت راست خودم پیچیدم. از تپه ای کوچک بالا رفته و از آن ارتفاع، باز هم به تماشای دریایی که عظمت و بزرگی اش مسحورکننده بود، مشغول شدم. باران بسیار ریز و باطراوتی شروع به باریدن کرد که برخورد قطرات ریز آن بر سر و رویم باعث شعف و شادمانی من میشد. نشستم قدری فکر کردم و دوست داشتم که وضعیت خود را در جهانی که در آن برانگیخته شده بودم مشخص نمایم. به محض اینکه مشغول تفکر دراین باب شدم، از زمین فاصله گرفته و به سوی شهری در آن سوی سلسله کوهای پشت سرم کشیده شدم. از آن بالا، شهری به غایب زیبا و نورانی را مشاهده کردم که از عظمت و شکوه آن هرچه بگویم باز هم حق مطلب را نمی توانم ادا کنم. همه شهر غرق در مظاهر زیبای هنر و خلاقیت بود. ساختمانها و عمارات آن، همه ساخته شده از مصالح سیم و زر و طلا بود و مردمان سعادتمندی که من در آنجا میدیدم در اوج خوشبختی و رفاه و سلامت به سر میبردند. صدای کسی را بیخ گوشم شنیدم که مرا به فرود به آن سرزمین دعوت میکرد. سرم را چرخاندم و یکی از ارواح همراه در جهانهای روحی را دیدم و تازه فهمیدم که چقدر این روح برایم آشناست و وی را بارها و بارها در جهان فیزیکی دیده و به سادگی از کنارش گذشته بودم. من بهتر است این مطلب به شما گوشزد کنم که همه انسانها در طول عمر کوتاه در جهانهای فیزیکی به دفعات فرشته نگهبان و ارواح حامی خویش را در مکانها و شرایط گوناگون زیارت می کنند و ازسوی آنها راهنمایی و هدایت میشوند و یا بوسیله آنها مورد آزمایش و امتحان قرار می گیرند. پس خیلی هشیار باشید تا در این آزمایشات سربلند بیرون بیایید. ممکن است این آزمایشات بزرگ و سخت و در مواقعی بسیار کوچک و ساده باشد اما نفس تنبل و رفاه طلب انسان نتواند از این امتحان ساده برنده بیرون آید. مثلا شما در اتوبوسی نشسته اید، یک پیرزن و یا پیرمرد ویا شخصی ناتوان هم سوار شود و جایی برای نشستن نباشد، شاید شما برخیزید و جایتان را به وی بدهید و شاید هم این کار را نکنید، اما حتم بدانید این پیشامدهای ساده در زندگی روزمره، بهترین فرصت برای کسب امتیاز از سوی دستگاه الهی است، پس این آزمایشات روزمره دنیایی را که بیشتر آنها سهل و آسان است را به سادگی از دست ندهید و سعی کنید از لحظه لحظه زندگی اتان، اندوخته ای برای آخرت خویش مهیا کرده و در آخر ببینید که این اندوخته های کوچک چطور ازسوی پروردگار و کارگزاران دستگاه الهی خریدار دارد و صدها برابر آن به شما پاداش داده خواهد شد.
من مدتی در این سرزمین مبارک و پراز نعمت و برکت به سر بردم و آنگاه توسط سازمانی که موظف به راهنمایی ارواح تازه وارد جهت برگزیدن یک شغل و یا آموزش یکی از علوم و دانشهای رایج در خلقت و آفرینش است، برای خویش ادامه دلمشغولی دوران پیری ام که باغبانی بود را خواستار شدم. پس تحت نظر اساتید یک دانشکده بسیار مجهز و مدرن، به صورت علمی و کاملا اصولی با طبیعت و خصوصیات انواع خاک و گیاهان آشنا شدم و به درجات بالای علم گیاهشناسی نائل آمدم. خانه ای بسیار بزرگ و قصرمانند برای خویش مهیا نموده و باغ آن را با بهره مندی از دانش گیاهشناسی به انواع گیاهان و درختان مثمر و سایه گستر و حبوبات و گلهای بسیار زیبا آراستم. آیا میخواهی هم اکنون به منزل من در آن سوی تپه های سرسبزی که این کلبه من در آن قرار دارد، بیایی تا قصر مرا ببینی.
من به او جواب مثبت دادم. پس به اتفاق برخاستیم و او دست مرا گرفت و به من گفت چشمانت را ببند و آماده سفر شو. من چشمانم را بستم و خود را سبکبال در پهنه آسمان یافتم. وقتی چشم باز کردم، خود را در باغی بسیار سرسبز و معطر یافتم. آن روح بزرگوار تمام باغ را که چیزی حدود 10 هزار متر بزرگی آن بود نشانم داد. و از میوه های درختان برایم چید و با اشاره به آب زلال جوی های روان در پای درختان گفت؛ تا می توانی از این آب بنوش که در دنیای خاکی شما، چنین آب زلال و پاکی هرگز نخواهی یافت. تا آنجا که می توانستم از آب جویباران آن باغ نوشیدم و حقیقتا تا به آن لحظه چنین آب گوارایی نخورده بودم. به داخل قصر که در انتهای باغ قرار داشت، شدیم. خانه ای به بزرگی یک کاخ با طاق بلند و ستون ها و کنگره های عظیم که تا دقایقی مرا مسحور خود ساخت. من از این همه تزئینات و گچبری ها و کنده کاریهای که با بهترین چوب ها و فلزهای گرانبها بر روی در و دیوارها انجام شده بود، حیرت کردم. چنین خانه ای اگر بر روی زمین وجود داشته باشد، به جرات میتوانم بگویم غیرقابل قیمتگذاری است. تمام وسایل آن خانه قصرگونه، محصولی از یک ایده هنری و خلاقانه بود که فقط یک ذهن و فکر مافوق بشری قادر به خلق این همه اعجاز در پدیداری آن در فرم های عینی بود. من درعین حیرت ازعظمت و شکوه آنچه را که داشتم میدیدم، میترسیدم که به جسم بازگردم و آرزویم این بود که هرگز از رویای شیرینی که بر اثر برونفکنی روحی در آن قرار گرفته ام، بیدار نشوم. روح همراه من یعنی صاحب آن همه نعمت و ثروت الهی، به من نگاهی کرد و گفت: خوب ببین که پروردگار عالمیان چگونه بندگانش را مورد لطف و مرحمت خویش قرار میدهد. من هرچه تفکر میکنم که عبادات و اعمال دنیایی من چرا باید اینقدر ازسوی خداوند پاداش داشته باشد، و چه معامله پرسودی را با خداوند مهربان انجام داده ام، راهی جز انابه و استغاثه از ناچیز و کم بودن توشه من از دنیا به مغزم خطورنمیکند. تمامی ارواحی که دراین جهان پر از خیر وبرکت به زندگی سعادتمندانه خود مشغول هستند و ازجمله خود من همواره در حسرت از دست رفتن فرصتهایی هستیم که در دنیا برای انجام رسالت و تکلیف خویش بهتر از این می توانستیم به انجامش برسانیم اما در این راه کم گذاشته ایم. اما با این وجود خداوند مهربان در ازای اعمال ما در دنیا هزاران برابر بیشتر به ما پاداش داده است و همین موضوع است که ما را در نزد پروردگار بیشتر خجلت زده می کند.
آنگاه این روح بزرگوار دهانش به نزدیک گوشم آورد و جملاتی از رحمت و بزرگواری پروردگار گفت که مرا به وجد و شوق و گریه شادی کشاند، اما به من تکلیف نمود که مبادا این گفته ها را انتشار دهم که اگر مردم آن را بشنوند، اکثرشان دچار غفلت شده و ازاین موضوع ممکن است درجهت سهل انگاری بیشتر در فرایض و اعمال نیک سوءاستفاده نمایند.
مقالات مرتبط
باسلام میخواستم بدونم همه بعد از مردن پاک هستن یا نه جهنمی هم وجود دارد واگر اینطورهستش ایا جهنم همراه با اتش زیادهستش
شما میتوانید با عضویت در کانال تلگرام مثنوی ارواح @masnaviarvah از مقالات مربوط به جهانهای روحی استفاده کنید.
موفق باشید.
با سلام و تشکر فراوان از مطالب ارزنده ی شما استاد عزیز و محترم
استاد ایا در جهان برزخ خوردن و اشامیدن مانند این جهان وجود دارد و ایا روح گرسنه و تشنه هم ی شود
یعنی تمام احساساتی که در دنیا داشتیم در برزخ هم داریم
بسیار سپاسگزارم
با سلام
برزخ یعنی فضایی حائل میان دنیای مادی و دنیای غیب. ارواح درا ین نشئه نیازی به خوردن و آشامیدن ندارند و معمولا به واسطه درگیری های ذهنی که پس از مرگ دچار آن گشته اند و قصد به سرانجام رساندن کارهای نیمه تمام شان در دنیا را دارند زیاد به رفع حوائج و عادتهای دنیای مادی ازقبیل خوردن و آشامیدن نمی پردازند.
عالی بود