مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست
مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست

تعبیر رویای صادقه در غسالخانه

خاطرات مدیوم ها

تعبیر رویای صادقه در غسالخانه

منبع: رکنا

  ساعت کاری تمام شد، مثل همیشه آماده رفتن به خانه شدیم و باز مثل روزهای دیگر در راه بازگشت به جسدهایی که در آن روز دیده بودم فکر می‌کردم. آن شب چون خیلی خسته بودم زود به خواب رفتم و خواب عجیبی دیدم. خانمی را که برای شست‌وشو به غسالخانه آورده بودند، زنده بود و دست و پایش را با زنجیر بسته بودند و روی سنگ گذاشتنش و شروع به شستن کردند، فقط انگار جای سیلی و ضربه روی صورتش بود، در خواب خیلی منقلب شدم.

  گریه کردم و برایم خیلی عجیب بود. صبح در حالی که درگیر تعبیر این خواب در ذهنم بودم به بهشت زهرا (س) آمدم و برای کار روزانه آماده شدم. در ابتدا قبل از شروع کار برای همکارانم ماجرای خوابم را تعریف کردم. حتی این که آن خانم چه لباسی پوشیده بود یا روی کدام سنگ او را می‌شستند.
آن روز تا غروب جنازه‌ها را شستیم و همه چیز عادی بود. زمان استراحت شد و رفتیم برای آماده شدن و رفتن. در حال پوشیدن لباس‌های خود بودیم که عده‌ای از همکاران مرا صدا زدند که جنازه‌ای برای شستن آورده‌اند. چند لحظه‌ای از رفتن آنها نگذشته بود که دیدم با تعجب و سراسیمه آمدند گفتند بیا همان که می‌گفتی آوردند! خشکم زد. با صدای لرزان گفتم: چه می‌گویید؟ چه شده؟  آهسته آهسته با ترس عجیب رفتم داخل غسالخانه! باور کردنی نبود، نه‌تنها من، بلکه آن روز 14 یا 15 نفر بودیم. همه این صحنه را دیدند. روی پاهایم نمی‌توانستم بایستم. خانمی سیلی خورده! چه می‌بینم! چند لحظه بعد به خودم آمدم. رفتم از اقوامش ماجرا را بپرسم، یکی از بستگانش گفت: چند سال پیش بر اثر فشارهای روحی زیاد این بنده خدا مجنون می‌شود و در حالت شدید روحی قرار می‌گیرد. او را با زنجیر به تخت تیمارستان می‌بستند. این اواخر هم حال بدی داشت تا این که خودش را از پشت بام تیمارستان به پایین می‌اندازد و فوت می‌کند.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد