مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست
مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست

وجود روح از دیدگاه انسانهای اولیه

بنام خدا

وجود روح از دیدگاه انسانهای اولیه


نتیجه تصویری برای انسانهای اولیه و روح

منبع: www:bankmaghale.ir


انسان از همان مراحل بدویت متوجه شد که  نگهدارنده  بدن چیزی است غیر مادی و از همان جا بود که برای آن تعبیرات و تشبیهاتی آورد.

او به این کشف قانع نشد و به هر نسبت که در فکرش پیشرفت حاصل آمد و فهمیده تر و متفکرتر شد به یک مسئله دیگر اندیشید و آن اینکه گرداننده بدن هر اسمی که داشته باشد و هر مشخصاتی که دارا باشد، ابدی است و این فکر به طور خیلی ساده در ذهنش حلول کرد و بیدار شد. اما طول این مسأله فکر انسان به خاطر خوابها و رویاهایی بود که می دید و در بیداری آنها را نمی دید و این امر آدمی را به اندیشه فرو می برد که علت و منشأ چنین امری را دریابد. گاهی به خاطرش می رسید که این خواب و عوالم آن، مربوط به روح است که در جسدش دمیده و مستقل از بدن است. بر اثر این طرز فکر، بین جدا شدن روح از جسم در دو حالت مقارنه و پیوستگی می دید، یکی خواب و دیگری مرگ. به عبارت دیگر بر او ثابت می شد که روح بدن مرده را ترک می کند. همان طور که از بدن شخص در حالت خواب به بدن بازمی گردد. ولی پس از مرگ بازگشتی نیست. از همین جا انسان ابتدایی با عقل و خردی که خداوند به او داده بود، کم کم به یک مسأله پی برد و آن عبارت بود از: بقای روح؛ با پی بردن انسان به بقای روح متوجه شدند که بین روح و جسم هر کسی حتی پس از مرگ او رابطه ای است و ارواح در همان حفره ای که اموات به خاک سپرده شدند در کنار اجساد به سر می برند و حتی عقیده پیدا کردند که گاهی روح هر کسی به محل هایی مانند خانه او رفت و آمد می کند و از این رو بستگان هر کس بعد از مرگ او وظیفه داشتند در خانه را تا مدتی بعد از مردنش باز بگذارند که مانع ورود روح به خانه اش نشوند. بدین طریق بود که انسان های اولیه نه تنها برای هر موجود زنده ای روح می شناختند، بلکه کم کم معتقد شدند که در دنیا هر چیزی که حرکت می کند و جنبشی دارد، دارای روح است و نیز عامل حرکت اشیاء بیجان روح می باشد. مثلا می گفتند درخت ها بعد از خشک شدن، باز سبز می شوند و این دلیل برداشتن روح است. حتی حرکاتی که به برگها و شاخه ها به هر علتی وارد می شود. اگرچه از راه باد می باشد باز علتش روح است. رودخانه ها که بین صخره ها به حرکت می آیند.

 

 صریح ترین جمله درباره روح آیه ای است که متن آن این است . « یسالونک عن الروح ، قل الروح من امرربی » از ظاهر آیه چنین استنباط می شود که روح امری است که هیچ کس نمی تواند از حقیقت و نوع و چگونگی آن آگاه شود تنها خداست که از آن اطلاع دارد و آن را می شناسد.

ولی گفته اند: چنین استنباطی آن چنان درست هم نیست چون خداوند می فرماید: روح از امور خدایی است یعنی مربوط به خدای بزرگ است ولی در پایان یا در متن آیه تصریح نشده که انسان حق ندارد و نباید و یا نمی تواند درباره روح به تحقیق بپردازد و کوشش کند آن را بشناسد و یا اینکه روح برای همیشه در نزد بشر یک امر مرموز و نشناخته و عجیب باقی خواهد ماند. در قرآن مجید، همچنین از نفس که خود در معرفت از روح بحث مفصلی دارد، سخن ها گفته شده .

باز در مورد روح خداوند به هنگامی که سخن از آدم به میان می آورد، می گوید: «و نفخت فیه من روحی» پس روح  خدایی در میان آدمیان دمیده شده و روح خدا است که موجب زندگی افراد است و همچنین پیامبر اسلام ، بارها سخن از عدالتی روحانی وخارج از حدود چشم وگوش انسان به میان آورده و به طور مثال فرموده است «لی مع الله لا یحتملها ملک مقرب ولا نبی مرسل» و بنابراین چنین فهمیده می شود که پیامبر می گوید از عوالم مخصوصی که آدمیان از آن بی خبرند، خبر وارد و البته منظور عالم غیب و شهود و امثال اینها مسئله معراج یعنی صعود پیامبر به آسمان و لقا ذات خداوند و دریافت عوالم معنوی و غیرمادی نیز چیزی است که با روحانیت و عوالم غیبی و مسائلی که از دید و قدرت و دریافت انسان خارج است ، ارتباط دارد.

در مقام دلیل بر اینکه جز آن چه می بینیم واحساس می کنیم عوالم و چیزهای دیگری نیز وجود دارد سراسر قرآن و اقوال پیامبر و امامان و کتب ادیان الهی پر از دلایل متقن است که نمی توان همه رادر این جا نقل کرد، تنها کافی است یک دلیل که خود با سه دلیل همراه است از یکی از پیشوایان دین ذکر شود: به سه دلیل عالم دیگر وجود دارد و دنیا و مخلوقات آن منحصر به همین عناصر حس کردنی نیست. یکی از دلایل عالم روحانیت است که بسیار سابقه دارد به این معنی که اگر کسی از علائق مادی بگسلد وارد عوالم روحانی می شود. دلیل دوم بر وجود عالمی است که ما آن را در خواب می بپنیم، چنان که دراین نشئه آدمی به مسیر و حرکت می پردازد، معاشرتها می کند، چیزهای می بیند و به عواملی وارد میشود که در بیداری مشاهده آن محال است، ولی دراین حال از جای خود حرکت نکرده و در رختخواب بسر می برد. پس لابد عالمی جز عالم تن وجود دارد که شخص می تواند به آن پا می نهد و وجود خود را از یاد می برد و باز به عالم خود بازگردد. دلیل سوم دریافت علم ودانش است به این معنی که دریافتها واندیشه ها  هیچ یک از امور مادی وزمینی مقصود نمی شود.

مثلاً غذا نیستند که شخص بخورد و یا چیزی لمس کردنی و دیدنی نمی باشد با این حال، فردی که در آن عالم وارد میشود به همه آنها می رسد و بر معلومات خود می افزاید.  اسلام می گوید: (تن) چیز دیگری است و (روح) چیز دیگر ، این دو بهم وابسته اند ودر عین حال از هم جدا … روح در بدن جای دارد و به هنگام رسیدن اجل محتوم از آن مفارقت می کند . واذا جاء اجلهم لا یستقدمون ساعه ولا یستاخرون . از نظر اسلام روح را عزرائیل یا ملک الموت به هنگام مردن قبض می کند یعنی این فرشته مامور است که موقع مردن هر فرد، جانش را بستاند و این سرنوشت از آغاز معین شده و مسافتی طی می کنند  به حرکت در آورنده آنها روح است. 

همین طور دریا با آن امواج خروشان ومتحرک روح دارد. و خلاصه حرکت در اشیاء پیدا نمی شود مگر اینکه پای روح در میان باشد.  حتی در این مورد کار به افراط کشیده شده و بطور مثال اگر سنگی از کوه رها می شود وب ه زمین سقوط می کرد ، همین حرکت آن از بالا به پایین را دلیل برداشتن روح میدانستند، یک دلیل از نظر آنها، کوه آتشفشان بود که می دیدند گاهی طغیان می کند، از آن دود به آسمان می رود و اجسام مذاب را به اطراف پراکنده می سازد و به هنگام آتش فشانی صداهایی از آن به گوش می رسد. از نظر آنها این دلیل بر آن بود که کوه روحی دارد.

حتی بیابان ها هم بعقیده آنها روح داشتند ودلیلشان ریگ های روان بود که «حرکت می کردند» و صدای باد که این ریگها را به حرکت در می آورد ، در واقع صدای ارواح بیابان ها بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد