خیام از زبان خیام
فرامرز ملاحسین تهرانی
در بخشی از کتاب «خاطرات یک روح ...» حضور در محفل و مجلس نورانی خیام را یادآور شدیم. اینک به بخشی دیگر از تفسیر و تحلیل رباعیات خیام از زبان خود ایشان میپردازیم که برگرفته از همان کتاب است.
(2)
آن به که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور، نکوست
وانکس که تو را به جملگی تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست
این رباعی اندرزی است که مردم را از رفاقت های بسیار نزدیک برحذر می دارد و فاش می سازد که غالبا دوستان صمیمی بالاخره یکدیگر را می فریبند.
هیچ لازم نیست عزلت اختیار کنید یا معاشرت با آشنایان را به کلی ترک گویید، بلکه آسوده با همه کس صحبت بدارید ولی هرگز اعتماد به کسی نسپارید. شما از اشخاصی که نمی شناسید یا از دور می شناسید معمولا فریب نمی خورید و حال اینکه چه بسیار اوقات ازطرف افراد مورد اطمینان تان ازلحاظ مادی یا اخلاقی زیان هایی متوجه تان می شود. حتی اعتماد به نفس خودتان هم جایز نیست چون چه بسیار اوقات که به تحریک پاره ای امیال و غرایز حیوانی، شما را منحرف ازطریق صواب می سازد. پس فقط عقل و نیروی تمیز است که در هر مورد بایستی به کار آید تا نیک از بد جدا و مشخص گردد.
(3)
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
روز دگر از عمر من و تو بگذشت
تا من باشم غم دو روزه نخورم
روزی که نیامده است و روزی که گذشت
همچنان که آب روان به جویبار برنمی گردد و نسیم راه پیموده را بازنمی گردد، از عمرت هر دمی که به بطالت سپری شود فرصتی از دست می رود که قابل جبران نخواهد بود. اگر نشاط زندگانی زمینی و راحت روحت را طلب داری از هر لحظه که می گذرد بدانگونه که صلاح و خیرت هست استفاده کن، غم دیروز و فردا را هرگز مخور و بدان که توفیق ات در دو جهان بستگی دارد به چگونگی عملت در لحظات این عمر گذران. از کرده ها و خطاهای پیشین هرگز رنجور نباش و از پیشامدهای آینده ترس و وهمی به دل راه مده، اما فقط از تجربیات گذشته عبرت بگیر تا آن اعمالی را که به قبحش واقف گشته ای دیگر تکرار نکنی.
افسوس و اندوه گذشته یا هراس و نگرانی آینده، شخص را به تنبلی و بدبینی می گرایاند، نشاط و توان فعالیت را زائل میسازد، گلایه و دلتنگی از روزگار و هم نوعان را سبب می شود، تنگنای معیشت را که از سستی و بیکارگی ناشی شود به همراه دارد و بالاخره زندگیت را بی چون و چرا تلخ و ناگوار می سازد.
آن همه که غم دیروز و فردا را خوردی جز اندوه و اضطراب چه نتیجه بردی؟ پس اکنون در زمان حال زندگی کن، از تجربیات گذشته پند و اندرز بگیر، نشاطی را که در دلها برانگیخته ای به خاطر آور که تو را دلشاد می سازد و بدان که اگر می خواهی همیشه شادمان باشی همه جا باید شادمانی را احیاء نمایی.
(4)
یک نان به دو روز اگر شود حاصل مرد
وز کوزه شکسته ای دمی آبی سرد
مخدوم چو یک خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی، چرا باید کرد
این رباعی را خیال نمی کنم من سروده باشم. ولی به طور قطع چیزی در این زمینه در جوانی سروده بودم که چون مفهومی مشابه داشته اکنون مقصود را توضیح میدهم. چون از طفولیت قناعت پیشه تربیت شده بودم و نیز خُلق آزادمنشی در طبعم بود، ادعا داشتم که با قناعت می توان به اندک چیزی زندگانی حیوانی را گذران نمود و در آن صورت چه حاجت که کسی را در خدمت گیرم یا خود به خدمت دیگران درآیم؟ چنین اندیشه گویا از خوی خودپسندی برمی خیزد چون بطور خلاصه از بی نیازی هر فرد به دیگر افراد جامعه حکایت دارد.
اکنون لازم می دانم اندیشه آن زمان را بدین گونه تصحیح و تعدیل نمایم که قناعت گرچه مورد تائید است ولی فقط تا جایی پسندیده است که موجب محرومیت انسان از نزدیکانش نشود و ایجاد سستی و کاهلی نکند. بیکارگی را شرط آزادگی نمی توان پنداشت و مخدوم یا خادم دیگران بودن خوی آزادگی را زیان نمی رساند.
فرد بشر که میان اجتماع زندگی دارد موظف است پیوسته در تامین معاش و رفاه خود و نزدیکانش هرچه بیشتر تلاش کند که هم خود بهره ببرد و هم دیگر کسان را از حاصل فعالیتهایش منتفع سازد و درضمن باید با قناعتی معقول رفع حوائج نماید تا مگر به روزگار سختی احیانا دچار رنج و محنت نشود و به دریوزگی نیفتد. مخدوم یا خادم دیگران بودن را با حفظ خوی آزادگی هرگز منافات نیست. خدمت دیگران کردن با به خدمت گرفتن وظیفه اجتماعی هر انسان است. چون به واقع هیچ کوشش و فعالیتی را سراغ ندارم که منحصرا جنبه انفرادی داشته باشد. بازرگانی که برای خود کار می کند و افرادی را هم اجیر دارد خود و مستخدمینش به ناچار رفع حوائج اجتماع را متعهدند و به واقع خادم اجتماع میباشند، ولی این خادمیت هرگز آزادگی فکری آنان را مانع نخواهد بود. حتی دانشمندانی که آزادانه به مطالعه و پژوهش می پردازند و به ظاهر فقط به خاطر خود کار می کند چون به حل مسئلهای توفیق یابد و مجهولی را معلوم دارد اجتماع از نتیجه کارش منتفع خواهد گشت، پس او هم به واقع درنهایت آزادگی جامعه را خادم بوده است.
(5)
گر روی زمین به جمله آباد کنی
چندان نبود که خاطری شاد کنی
گر بنده کنی به لطف آزادی را
به زانکه هزار بنده آزاد کنی
در این رباعی تمام مقصودم را به طور خلاصه ولی آشکار بیان کرده ام و احتیاج به توضیح مفصل نخواهد بود. در بیت اول اظهار عقیده شده که البته کوشش برای عمران و آبادانی سرزمین ها کاری بسیار پسندیده و غیرمستقیم نوعی کمک به هم نوع است، ولی مستقیما شادمان کردن غمدیدگان بسی پسندیده تر است. در بیت دوم ضمن تحسین کسانی که بندگان زرخرید را آزاد می کنند بیان داشته ام که اگر یک شخص آزاده را به لطف و محبتت بنده کنی یعنی وی را بی منت دلشاد سازی من معتقدم بهتر از آزاد کردن بندگان زرخرید خواهد بود.
(6)
عمرت چه دوصد باشد و چه چندهزار
زین کهنه سرا برون برندت ناچار
گر پادشهی و گر گدای بازار
این هر دو به یک نرخ بُود آخر کار
یکی از اولین رباعیاتی است که در جوانی سروده و گفته ام. حتی اگر چند صد سال یا هزار سال هم عمر کنی بالاخره اجل فرا می رسد و این کاروانسرا را به ضرورت ترک خواهی گفت. در طول عمر زمینی حتی اگر به عالی ترین مقامات نائل شوی و یا بزرگترین گنج ها را تصاحب کنی باز به موقع مرگ چیزی از جاه و جلال یا اموال زمینی همراه نخواهی برد و تو هم مانند گدای بی چیز و نیازمندی که وی را صدقه می دادی ساده و بی زیور در دل خاک جای خواهی گرفت. ما همگی لخت و عریان متولد می شویم و بایستی عریان و فارغ از هرگونه وابستگی مادی دارفانی را وداع گوییم، پس چه حاجت که در طول این عمر کوتاه با حرص و ولع اوقات عزیز خود را برای حفظ جاه و جلال و مال و منال فرصتی گرامی را هدر دهیم؟ اما اگر به پرهیزگاری خو گیریم و به یاری مستمندان بشتابیم نه نگرانی آینده ای ما را پیش آید نه دریغ و اندوه گذشته گریبانگیرمان شود، بلکه عمری به خرسندی و رضای وجدان به سر آریم و به هنگام رفتن هم هیچگونه تاسف نداریم.
کتاب الکترونیکی
اثر: فرامرز ملاحسین طهرانی
اشعار کتاب: ف.م.طهرانی (ناجی)
236 صفحه
قیمت: 20000 تومان