مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست
مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست

تعامل فیزیک و متافیزیک

تعامل فیزیک و متافیزیک

برگرفته از سایت: silent-truth.com


فیزیک


حقیقت روح  ، روح به معنی جوهر یگانه و واحد آگاهی و شعور است.

 در فیزیک مدرن، دانشمندان نظریه ریسمانها بر این باورند که ریسمانها با موقعیت فوق تقارنی خود، نیروهای چهارگانه گرانش، الکترومغناطیس،هسته ای قوی و هسته ای ضعیف را با هم متحد می کنند و بستر ظهور همه نیروها،ابر ریسمانها با حالت فوق تقارنی خود هستند.

نظریهٔ ریسمان شاخه‌ای ازفیزیک نظری و بیشتر مربوط به حوزه فیزیک انرژی‌های بالاست .این نظریه در ابتدا برای توجیه کامل نیروی هسته ای قوی به وجود آمد ولی پس از مدتی با گسترش کرومودینامیک کوانتومی کنار گذاشته شد و در حدود سالهای ۱۹۸۰ دو باره برای اتحاد نیروی گرانشی و برطرف کردن ناهنجاری‌های تئوری ابر گرانش وارد صحنه شد. بنا بر آن ماده در بنیادین‌ترین صورت خود نه ذره بلکه ریسمان مانند است. یعنی تمام ذرات بنیادین (مثل الکترون، پوزیترون و فوتون) اگر با بزرگنمایی خیلی خیلی زیاد نگریسته‌شوند ریسمان‌دیس هستند. ریسمان می‌تواند بسته (مثل حلقه) یا باز (مثل بند کفش) باشد.

  

همانطور که حالت‌های مختلف نوسانی در سیمهای سازهای زهی مثل گیتار صداها(نتها)ی گوناگونی ایجاد می‌کند، حالتهای مختلف نوسانی این ریسمانهای بنیادین نیز به صورت ذرات بنیادین گوناگون جلوه‌گر می‌شود.

خاصیت مهم ابرریسمان که فیزیکدانان را به سمت خود کشاند این بود که این نظریه به طرزی بسیار طبیعی گرانش(نسبیت عام) و مدل استاندارد (نظریه میدان کوانتوم) که سه نیروی دیگر موجود در طبیعت (یعنی الکترومغتاطیس،نیروی ضعیف و نیروی هسته ای قوی) را توصیف می‌کند به هم مرتبط می‌سازد . تئوری کوانتوم به یک میدان وحدت یافته کوانتومی اعتقاد دارد که در پایین سطح ماده هستی، به یک میدان واحد می رسد که غیر قابل تجزیه است و از آن پایین تر نمی توان به تجزیه ماده پرداخت. این میدان می تواند همان جوهر واحد آگاهی هستی باشد،در جایی پایین تر از ثابت پلانک قرار دارد و اساسا یک فضا-زمان دیگری برای درک موقعیت خود طلب می کند.

مقصود من از روح،همین میدان واحد آگاهی عالم وجود است.چون انسان دارای روح و روان و حیات است ، نمی تواند در جائی زندگی کند که فاقد روح و روان و زندگی است.موجود زنده نمی تواند در یک محیط مرده زندگی کند.باید محیط زیست همانند خود موجود زنده،از انرژی حیات برخوردار باشد،تا موجودی مانند انسان حیوان،گیاه و جماد بتواند در آن زیست و رشد کند.در غیر اینصورت لحظه ای دوام نمی آورد.آیا مثلا یک ماهی می تواند در یک دریای پر از اسید سولفوریک و یا قیر زندگی کند؟

پس اگر ما زنده ایم،برای این است که عالم وجود زنده است و اگر ما روح و روان داریم،که داریم،پس کیهان و همه کائنات دارای روح،روان،زندگی ،آگاهی و شعور است.

 در مقابل روح یا میدان آگاهی،ماده وجود دارد.اگر از نظر منطق هگل به این قضیه نگاه کنیم،روح تز،ماده آنتی تز و کائنات سن تز است.سن تز ترکیب یا همانهاده این دو (ماده-روح) است.نیروهای چهارگانه طبیعت و نیروهای دیگر مانند بارهای الکتریکی،حافظه ماده و نیروهای رنگ همه نمود و تظاهر عینی و ملموس و مادی آگاهی یا روح کائنات هستند.

 

قرن ها علوم طبیعی،عالم هستی را یک وجود مرده و فاقد آگاهی و حیات می شناختند.در قرن بیستم ،اندیشه و دیدگاه علم،به ویژه فیزیک و اختر شناسی به خاطر تحقیقات عمیقی که خواه ناخواه وارد دنیای متافیزیک می شد،نسبت به جمود عالم تغییر کرد و بسیاری از دانشمندان دریافتند که بافت عالم و کیهان حکایت از زنده بودن دارد و آگاه بودن آن می کند.

بنابر این علوم طبیعی در این قرن سئوالاتی را مطرح نمودند که در قرن نوزدهم جزء متافیزیک حساب می شدند. طرح اینگونه سئوالات در آن روزگار، از سوی دانشمندانی چون نیوتن،گالیله،لاپلاس،لاوازیه و ماکسول و جامعه علمی آن روزگار کفر محض به حساب می آمد.به همین دلیل در قرن نوزدهم “متافیزیک” به عنوان یک اندیشه زائد و بی فایده فلسفی به دور انداخته شد و کسی حاضر نشد تا در آن غور و تحقیق و تفحص کند.اما در قرن بیستم،ناگهان با ظهورتئوری نسبیت عام توسط آلبرت اینشتین،دید علم در باره متافیزیک متحول و دگرگون شد.چون در این زمان مسائل زیادی از متافیزیک در داخل علم فیزیک مطرح می شدند.مفهوم تار و پود هستی و فضا و زمان،بعد چهارم و ابعاد بالاتر،محدود یا نا محدود بودن عالم،شکل فضا،همه مسائل متافیزیک بودند که از زمان رنسانس و عصر روشنگری در اروپا از فلمرو علم رانده شده بودند.اما در این زمان دوباره به صحنه علم برگشته و جان دوباره ای گرفتند.

نظریه کوانتوم،به ویژه مکانیک کوانتومی و در سه دهه آخر قرن بیستم پیدایش نظریاتی چون ابر ریسمانها،دو گانگی موج و ذره، و وحدت نیروها و یگانگی میدانهای کوانتومی،به معنی واقعی متافیزیک را وارد حیطه علم نموده و مقام و منزلت گذشته او را به وی بازگرداند.


اکنون سوالهایی مطرح است و ذهن دانشمندان را واقعا به خود مشغول کرده است:

آیا جهانهای موازی واقعا وجود دارند؟

آیا در فضاها و کرات دیگر خارج از منظومه شمسی موجودات انسانی یا شبیه انسانی زندگی می کنند؟

آیا موجود و موجوداتی بر زندگی ما در روی زمین نظارت داشته و کنترلی بروی آن دارند؟

 آیا خود کیهان به عنوان یک سیستم ،یک موجود هوشمند است؟

همه این سئوال ها سر انجام به جائی می رسد که از خود بپرسیم،

آیا حیات ما و موجودیت عالم آفریننده ای دارد؟

اگر هست،چگونه و کیست و از کجا آمده است؟

 

اگر بتوانیم به معنی علمی کلمه،شعور و آگاهی کیهان و عالم وجود را ثابت کنیم،به طور علمی خدا را ثابت کرده ایم.

در سیستمهای غیر خطی،مانند انسان و کیهان،این اجزاء هستند که کل را می سازند.اما کل خود مستقل از اجزاء خود است.اگر اجزاء کیهان و عالم وجود هوشمند باشند،همه کائنات هوشمند است و تازه چون مستقل است و کلیتی غیر از مجموع اجزاء خود دارد، هوشمندی آن درجه ای بالاتر از هوشمندی مجموع اجزاء خود است.

 

یکی از نخستین اندیشمندان ایرانی که به وضوح درباره شعور و آگاهی ذرات عالم صحبت کرده،مولانا رومی،عارف ایرانی است که در مثنوی کبیر خود چنین فرموده است:

            گر تو را از غیب چشمی بـــاز شد             با تــــو ذرّات  جهان    همــــراز شد
نطق آب و نطق خاک و نطق گـــل           هست محسوس حــــواس اهل دل

جـمله   ذرات  عـالـــــــم  در   نهان            با تـــــو می گویند   روزان و  شبـان

مــا سمیعیم و بـــصیریم و خوشیم            بــــا شما  نـــامحرمان ما   خامشیم

چـــون شما سوی جمادی می روید           محرم  جــــــان جمادان    کی شوید

فاش   تسبیح  جـــــــمادات    آیدت             وسوسه  تـــــأویـــلها   بـزدایـــدت

چــــون   نـدارد   جان تـــو    قندیلها
           بــهر بینش    کرده ای     تـــأویلها

 مولانا جلال الدین رومی، به وضوح در اشعار خود از هشیاری،بصیر بودن و سمیع بودن ذرات عالم هستی سخن می گوید.اگر همه ذرات هستی می شنوند و می بینند و هشیار هستند،پس کل عالم وجود نیز از این هشیاری و بصیرت و بینش برخوردار است و تازه نسبت به اجراء خود از هوشمندی و هشیاری بالاتر و مستقل تری نیز برخوردار است.

شیخ محمود شبستری ،نیز در گلشن راز از رقص ذرات عالم و میل آنها به حرکت و رقص سخن رانده است.                       

آگاهی و شعور عالم وجود به صورت یک موجود واحد و غیر متکثر،مورد تائید عارفان شرق،از هند و چین تبت و ایران قرار گرفته تا عرفای ژاپن و یهودی و مسلمان قرار گرفته است.

آنچه را که قرن ها عارفان به صورت راز به آن می نگریستند و می پرداختند،امروزه در حوزه فعالیت دانشمندان علوم طبیعی قرار گرفته و آنها با زبان ریاضی به آن می پردازند.آلبرت اینشتین،نابغه فیزیک قرن بیستم،سی سال از سالهای آخر عمر خود را صرف یافتن میدان وحدت یافته طبیعت کرد و خواست میدانی را بیابد که همه نیروها از آن ناشی می شوند.و تلاش کرد تا بتواند تمام نیروهای چهارگانه فیزیک را با یک معادله با همدیگر متحد کند.

اما به دلیل مشکل بودن کار عمرش کفاف این را نداد که همچون نظریه نسبیت آن را پردازش کند.و موفق به انجام این کار نشد.اما اکنون تئوری کوانتوم به میدان وحدت یافته کوانتومی رسیده است و بر این باورند که یک میدان وحدت یافته از ذرات زیر اتمی(بهتر بگوییم ریسمانهای مرتعشی از انرژِی) همه نیروها را با هم متحد می کند.در حقیقت اندیشه عرفانهای تائو و شرقی قدم به حیطه علم نهاده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد