بنام خدا
عشق چیست، معشوق کدام است
و عاشق کیست؟
استاد حسن رهبرزاده
در عرفان مولانا عشق آن نیروی لایزالی است که می تواند به همه چیز رنگی نو ببخشاید، یعنی به سکون حرکت و به حرکت تحول دهد. عشق مولانا نیز شعوری است مافوق همه پدیده های طبیعت و شوری است که اگر در هیمه افتد به شعله اش می کشد و می سوزد و می سوزاند. شعر او شوری است روحانی و لطافت خاص قلب عاشق را دارد.
گفتا که عاشق چیست
گفت چو ما شوی بدانی
مولانا کل موجودات عالم را به عنوان جزئی از مبداء می داند و همواره درصدد یکی کردن و یافتن خصلت های خدایی در هر چیز و هر کس می شود.
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید از این مرگ مترسید
کزین خاک برآئید سماوات بگیرید
یکی تیشه بگیرید پس حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
چون زین ابر برآئید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
همه زندگی آن است که خاموش نمیرید
تمام مطالب و حقایق روحی ای که تاکنون بوسیله دانشمندان روح شناس جهان شناخته شده و در کتابهای مختلف به چاپ رسیده اند، به وسیله این فیلسوف شهیر، قرنها پیش به عنوان معرفت الروح بازگو شده به طوری که گفته های وی با نظریات علم روح شناسی جدید کوچکترین اختلافی با دانسته های امروز دانشمندان روح شناس ندارد.
از اشعار مولانا چنین برمی آید که وی مدیومی بسیار قوی بوده و حتی او می توانسته ارواح را به شکل تجسد یافته مشاهده نماید. با خواندن اشعار این شاعر بزرگ برای هیچکس شکی باقی نمی ماند که تمامی اشعار او ازطریق الهامات غیبی سروده شده اند که وی به این موهبت عظیم الهی در گفتار خویش دست یافته و چنین حقایقی را در لفافه های شعری به انسانها عرضه داشته است و همگان را از عالم پس از مرگ باخبر کرده و به آنها دربین اشعار خود می گوید: خداوند متعال هر فردی را پس از مرگ جسم مادی، پاداش و جزا می دهد، به همین دلیل هم در برخی از اشعارش می گوید:
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
تا نگردی آشنا زین پرده، رمزی نشوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام و سروش
*****
خواندن اشعار این مرد بزرگ، نشانگر این است که آن بزرگوار در تمام مدت زندگی گرفتار بوده و نتوانسته اشعار و نوشته های خود را به گونه ای که خود می خواسته درنهایت کمال آزادی بیان نموده و بسراید و تمام حقایق و مشاهداتش را در اشعار خود بطور دلخواه بیاورد و بصورت واضح بنویسد و به همین علت هم در قسمتی از اشعار خود فرموده:
گر نبودی خلق محبوب و کثیف
ور نبودی حلق ها تنگ و ضعیف
در مدیحت داد معنی دادمی
غیر از این منطق لبی بگشادمی
*****
ابلهان تعظیم مسجد می کنند
در جفای اهل دل جد می کنند
آن مجاز است این حقیقت ای خران
نیست مسجد جز درون سروران
یک زمانی صحبت با اولیاء
بهتر از صد ساله طاعت بی ریا
گر تو سنگ خاره و مرمر بوی
چون به صاحبدل رسی گوهر شوی
*****
این دانشمند بزرگ در کتاب مثنوی، بخش تفسیر حدیث نبوی، از خداوند متعال می خواهد که «خداوندا، عزیزی را ذلیل مگردان و دولتمندی را فقیر مکن و عالم و دانشمندی را درمیان جاهلان اسیر و گرفتار منما.«
مولوی در زندگی خود به شناخت های دیگری از ذات وجودی نسل بشر دست یافته بود و می دانست که پنج حس ظاهری ای که افراد دارند جوابگوی شناختهای خلقت و نیروهای ماوراءالطبیعه در جهان و درک پدیده های روحی نیست. مولانا آگاهی کاملی درباره اختلاف جسم مادی و تن پوش یا قالب اثیری داشته است که در این زمینه می فرماید:
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از جسم خود بیرون کنید
پنبه آن گوش سر، گوش سر است
تا نگردد این کر، آن باطن کر است
بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
مولانا درمورد اختلاف جسم مادی و تن پوش یا قالب اثیری اشعار فراوانی سروده و وجود قالب دیگری را که در کنار جسم مادی قرار دارد، در اشعارش به صورتی بسیار زیبا و علمی آورده است.
تن به جان جنبد نمی بینی تو جان
لیک از جنبیدن تن، جان بدان
در دو کتاب مثنوی و شمس تبریزی هیچ نکته ای از علوم روحی و حقایق حیات را این دانشمند روح شناس، ناگفته باقی نگذارده است.
خلق گویند مرد آن مسکین فلان
تو بگویی، زنده ام ای غافلان
*****
جسم ظاهر روح مخفی آمده است
جسم همچون آستین جان همچو دست
تیر پیدا بین و ناپیدا کمان
جان ها پیدا و پنهان جان جان
باز غیر از عقل و جان آدمی
هست جانی در نبی و در ولی
روح وحی، از عقل پنهان تر بود
زان که او غیب است و، او زان سر بود
این فیلسوف بزرگ و روح شناس عالم بشریت، حقایقی را در بین اشعار خود بیان داشته که هر بیت آن دنیایی از معنی و معرفت است.
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم چون ملائک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
و همچنین این شاعر، مدیوم بینا نیز بوده است و اشعار فراوانی در این زمینه دارد که می فرماید:
تو نمی بینی جلال از ضعف چشم
من همی بینم، مکن با من تو خشم
*****
هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار برآمد
گه پیر و جوان شد
*****
مولانا به علم برون فکنی و سیر روحی در خارج از ماده نیز دست یافته بود که به طور خواسته یا ناخواسته گاهی این اعمال را انجام می داد و به همین علت هم اشعار بسیاری درمورد حقایق پس از مرگ و زندگانی در بهشت و دوزخ را در اشعارش بیان نموده و از سوی دیگر درمورد وجود ذاتی و بعد دوم یا همزاد نسل بشر چنین گفته.
نی من منم و نی تو تویی نی تو منی
هم من منم و هم تو تویی هم تو منی
من با تو چنانم ای نگار ختنی
که اندر غلطم که من توام یا تو منی
هدف از شرح حال مولانا این است که در مرحله نخست خوانندگان گرامی بدانند که پس از ظهور اسلام، خداوند متعال، قرآن کریم را به بشریت نازل فرمود و در آن به همگان نوید وجود روح و بقای آن را در زندگی آخرت داده و برای آن اجر و زجر تعیین فرموده است و مولانا جلال الدین بلخی یکی از عاشقان حق بود که ازطریق معنی و مفاهیم کتب آسمانی ازجمله قرآن به شناخت حق رسیده بود و به همین علت هم در شعری می گوید:
ما ز قرآن، مغز را برداشتیم
پوست را، بهر خران بگذاشتیم
یعنی درک و شناخت روح قرآن است که فردی را عاشق می کند.
زمانی که فردی به حقایق حیات پس از مرگ پی برد و دانست که عمر بشر با مردن پایان نمی یابد بلکه در عوالم روحی زندگانی خود را به نحوی دیگر ادامه می دهد، از آن پس سعی دارد خود را برای آن زندگی آماده نماید و به دنبال زراندوزی و زرق و برق های پوچ دنیوی نرود و از حرص و طمع و خباثت های مادی دست بردارد و بدبینی و جاه طلبی و مقام پرستی را از خود دور کند و سعی نماید زندگانی آرام و متعادلی را در زمان حیات مادی خویش بگذراند و این چند روزه زندگی را که زمان آن پس از رهایی از جسم، جز خواب و خیالی بیش نیست، بدون گرفتاری و ناراحتی های روانی و اجتماعی و ... سپری کند. افرادی که به مردن و ثواب و بازخواست های پس از مرگ باور دارند، در زمان حیات مادی خویش یک لحظه وجود خداوند را از نظر خویش دور نمی کنند و در همه جا او را شاهد اعمال و رفتار خود می دانند و به همین علت هم در هیچ محلی در حضور او خلاف نمی کنند تا در عوالم روحی نزد خالق خویش روسفید و سرفراز باشند و در دو جهان مورد لطف و مرحمت خداوند متعال قرار بگیرند.