مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست
مثنوی ارواح

مثنوی ارواح

یا رب از من کم مکن الطاف دوست ----- مثنوی روح من از آن اوست

تفاوت نفس و روح

بنام خدا

تفاوت نفس و روح

سیدسجاد ساداتی زاده


تفاوت روح و نفس

  روح و نفس استعمالات گوناگونی در علوم عقلی دارند ، لکن در مورد انسان (روح و نفس انسان )، حقیقت آن دو یکی است و تفاوت آنها اعتباری است. حقیقت غیر مادّی وجود آدمی را از آن جهت که موجودی ذاتاً غیر مادّی است روح می نامند ولی از آن جهت که تعلّق به بدن مادّی دارد نفس می گویند. به تعبیر دیگر ، به مرتبه ی عالی حقیقت غیر مادّی انسان ، روح ، و به مرتبه ی پایین آن که مدبّر بدن مادّی است نفس می گویند

در لغت نفس با روح به یک معنا گرفته شده،ولی برای آن دو معانی دیگر گفته اند.نفس به معانی: روح، چشم زخم، خون، جسم(بدن)، شخص انسان، عظمت و مردانگی آمده است.روح به معانی: وسیلة حیات و زنده ماندن، نفس، لطیف، وحی، ملاک، حکم الله و روح القدس آمده است.ابوعلی سینا گوید: خداوند مردم را از گرد آمدن سه چیز آفرید: یکی تن که او را به تازی بدن یا جسد خوانند و دیگری جان که آن را روح خوانند و سوم روان که آن را نفس خوانند. غزالی گوید: روح همان خود تو و حقیقت تو می باشد. همان چیزی که از هر چیز بر تو پنهان تر و تو به آن ناآگاه تری. روح تو همان بُعد ویژة انسانی است که منسوب به خدا است، چنان که فرموده است: قل الروح من امر ربّی؛ بگو روح از امر پروردگارم است، و نفختُ فیه من روحی؛ از روح خود در آدم دمیدم. البته این روح غیر از آن روح جسمانی لطیف است که منشأ آن قلب است و در سراسر اجزای بدن میان رگ ها منتشر است و حامل نیروی حسّ و حرکت می باشد. این روح به انسان اختصاص ندارد، بلکه انسان در این جهت با دیگر حیوانات شریک است. این روح به واسطة مرگ نابود می شود، زیرا عبارت است از بخاری که اعتدال آن بر اثر اعتدال و انسجام اخلاط و عناصر مزاج است. چون انسجام به پراکندگی گرایید، بخار منعدم می شود، مانند چراغ که روغنش به اتمام می رسد و خاموش می شود. این روح بار امانت و معرفت را نتواند حمل کند و آن روح که حامل بار امانت و معرفت است، روح ویژة انسان است.وی می گوید: روح فناپذیر و مردنی نیست، بلکه به مرگ بدن حال او به حال دیگر تبدیل می شود.

برای شناخت حقیقت روح آدمی ، تا آن مقدار که مقدور فهم هر کسی است ، لازم است که ابتدا شناختی کلّی از کلّ نظام هستی داشته باشیم تا بتوانیم جایگاه روح آدمی را در نظام خلقت شناخته و به تبع آن خصوصیّات روح را به دست آوریم.

 

 هــنـدسـه ی کلّی خلقت

  از دیدگاه مکتب فلسفی ملاصدرا(حکمت متعالیه) ، عالم خلق دارای سه مرتبه ی کلی است که عبارتند از 1- عالم عقول ــ توجه: این عقل غیر از عقل انسان است ــ 2- عالم مثال 3- عالم طبیعت.

 عالم عقل یا عالم عقول یا عالم جبروت ،‌ عالمی است مجرّد و منزّه از مادّه و خواص مادّه ؛ لذا در این عالم ، خبری از محدودیّتهای عالم مادّه (آثار مادّه) ، مثل حرکت و زمان و مکان و شکل و رنگ و مقدار و ... وجود ندارد ، فرشتگان مقرّبی چون حضرت جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل (ع) از ساکنان این عالمند. موجودات این عالم ، را مجرّدات تامّه ، عقول کلّیّه، ارواح مجرّده و ... نیز می گویند. اوّلین مرتبه ی وجود در این عالم را عقل اوّل می نامند که قاعدتاً اشرف و اعظم مجرّدات تامّه خواهد بود ؛ و آخرین مرتبه ی این عالم را عقل فعّال گویند که واسطه ی پیدایش عالم دیگری است به نام عالم مثال. در برخی متون عرفانی و فلسفی ، عقل فعّال را ، به یک اعتبار ، مرتبه ای از عرش نیز برشمرده اند.

عالم مثال یا عالم برزخ یا عالم ملکوت نیز عالمی است مجرّد از مادّه؛ لکن در این عالم برخی از محدودیّتهای عالم مادّه (خواص مادّه) نظیر شکل و رنگ و مقدار ، موجود است ؛ ولی از زمان و حرکت که خواصّ اصلی ماده اند منزّه است. بین خود موجودات این عالم ، مکان را می توان به نوعی اعتبار نمود ولی کلّیّت عالم مثال نسبت به عالم طبیعت واقع در مکان نیست ؛ کما اینکه خود عالم مادّه نیز از نظر حکمت متعالیه فاقد مکان است ، اگرچه اجزاء آن نسبت به هم مکان دار هستند. از موجودات عالم مثال با نامهایی چون مجرّدات غیر تامّه ، اشباح نوریّه ، هیاکل نوریّه و ... نیز یاد می شود. عالم طبیعت نیز همان عالم ماده است ، که بارزترین ویژگی آن حرکت و زمان است.

رابطه ی بین این عوالم سه گانه ،‌ رابطه ی طولی است نه عرضی؛ یعنی عالم عقول ، باطن و علّت عالم مثال و عالم مثال باطن و علّت عالم طبیعت است ؛ و چنین نیست که بعد از تمام شدن عالم ماده عالم مثال شروع شود ؛ و بعد از تمام شدن عالم مثال عالم عقل آغاز گردد ؛ یعنی این سه عالم ــ آن گونه که برخی توهم نموده اند ــ کرات تو در تو نیستند . بلی عالم عقل عالم مثال را در بر گرفته است ؛ عالم عقل نیز عالم ماده را در بر گرفته است ؛ اما نه به صورت کرات تو در تو ؛ بلکه به آن صورتی که ذهن انسان صور ذهنی او را در بر گرفته است و روح انسان ،ذهن او را در بر گرفته است . یعنی همانگونه که صور ذهنی معلول ذهن و قوّه خیال انسان هستند و ذهن نیز از تجلّیّات و ظهورات روح است ، عالم طبیعت و موجودات آن نیز معلول عالم مثالند ؛ کما اینکه عالم مثال نیز فیض وجود را از عالم عقل می گیرد. موجودات عالم عقول نیز همه در یک ردیف نیستند بلکه برخی ، از حیث وجودی محیط بر بعض دیگر بوده باطن آنها هستند. بنا بر این ، فیض وجود از علم خدا به عقل اوّل و از عقل اوّل به عقل دوم و از عقل دوم به عقل سوم و به همین ترتیب سریان پیدا کرده و همراه با تنزّل ، تکثّر پیدا می کند تا به عقل فعّال برسد ؛ و از عقل فعّال به عالم مثال و از عالم مثال به عالم طبیعت نازل می شود. لذا بر اساس برخی از ادله و انگاره های فلسفی هر چه در طبیعت پدید می آید به نحو ریزش و تنزّل از عالم جبروت و ملکوت است نه به نحو رویش از خود طبیعت ؛ این حقیقت را از آیات و روایات نیز می توان استفاده نمود ؛خداوند متعال می فرماید : « وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ » (الحجر : 21) ( و هیچ چیزی نیست مگر این که خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن ) ؛ و فرمود : « یا بَنی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ »(الأعراف : 26 ) ( اى فرزندان آدم! ما نازل کردیم براى شما لباسى که اندام شما را مى‏پوشاند و مایه زینت شماست؛ اما لباس پرهیزگارى بهتر است! اینها(همه) از آیات خداست، تا متذکّر(نعمتهاى او) شوند .

بنا به گفته علامه حسن زاده به نقل از ملاصدرا:

 اولین تفاوت این است که روح جسم است و نفس لاجسم .این که روح در بدن جاى مى گیرد به خلاف نفس ، این بدان معنا است که بدن نمى تواند ظرف براى نفس باشد.روح وقتى از بدن مفارقت کند باطل مى شود اما نفس به هنگام مفارقت ، اعمال او در بدن باطل مى شود و خود فى ذاته باطل نمى گردد.نفس به توسط روح ، بدن را به حرکت در آورده و حیات را به او مى رساند و اما روح این کار را بدون واسطه انجام مى دهد.نفس بدن را به حرکت درآورده و حس و حیات را به او مى رساند به طورى که نفس اولین علت براى آن است و اما روح به نحو علت ثانى ، این کار را انجام مى دهد.پس روح براى حیات انسان و براى حرکت و سایر افعال او، علت قریب ، و نفس ، علت بعید آن است .بدن انسان چون مرکب است از یک سلسله اجزاى سخت مثل استخوان ها و غضروفها و اعصاب و عروق و مانند آن و یک سلسله رطوبات ، چون خون و بلغم و سودا و صفرا؛ و از روحى که در حفره هاى مغز و شریانات و اعصاب قرار دارد، و چون روح در میان این اجزا از همه دقیقتر و لطیف تر و خالص تر است ، افعال نفس را از سایر اجزاى بدن ، بهتر و شدیدتر قبول مى کند و به اندازه دقت و لطافت و صفاى خویش افعال نفس را پذیرا مى شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد