بنام خدا
اختلالات روانی و درمان آن
فرامرز ملاحسین تهرانی
به تازگی به یکی از بیمارستانهای تهران بخش بیماران اعصاب و روان رفته بودم. در این بخش که مخصوص نوجوانان دختر و پسر بود، بیمارانی را دیدم که هر کدامشان به نوعی بیماری و ناراحتی اعصاب و روان دچار بوده و حالات و رفتارهای تقریبا غیرعادی از آنها مشاهده می شد، که مصرف داروهای خواب آور و داروهای مختص اعصاب و روان هم آنها را تاحدودی خموده و بی قرار می ساخت. برخی از آنها مثلا زیاد حرف می زدند و یا اصلا حرف نمی زدند، برخی خیلی عادی بودند اما وقتی به حرفهایشان گوش می دادی، متوجه می شدی که حرفهایشان خارج از عرف و خارج از تناسب سن و سال آنهاست. برخی زیاد سوال می کردند و برخی هم بی قرار برای مرخص شدن بودند و والدینشان را پیوسته تهدید به اعتصاب غذا و دارو می کردند.
بدیهی است اینگونه بیماران هیچ فرقی با سایر بیمارانی که به علتهای گوناگون دیگری دچار مشکلات جسمی و روحی هستند ندارند. اما چون واژه بیمار روانی درباره آنها به کار برده می شود، برخی از روی ناآگاهی آنها را دیوانه خطاب می کنند، درحالیکه اگر می نشستی و خوب به حرفهای آنها گوش می دادی آنها نیز از مریضی و بیماری خاص خود رنج می برند درست مثل یک بیماری که از دردهای جسمانی مثل سرطان یا بیماری قند یا چربی و یا بیماریهای مفصلی و سایر بیماریها در رنج و عسرت می باشد. اما چرا برخی از مردم به این دسته از بیماریهای روحی و روانی با دیده ناخوشایند می نگرند، احتمالا به این دلیل است که درمان این نوع بیماریها از راه و روش مناسب خودش که همانا درمانهای روحی و روانی توسط روح شناسان می باشد به پیش نمی رود و بشر فکر می کند که علم پزشکی با تجویز چند قرص و دارو قادر به درمان این دسته از بیمارانی است که نیاز به درمان شدن روح و پاکسازی ضمیر ناخودآگاهشان توسط یک روح شناس مجرب می باشد نه یک پزشکی که در کتابهای دانشگاهی یاد گرفته که درمانگری روانی و روحی را با قرص های شیمیایی انجام بدهد.
البته قصد من خدایی ناکرده بی حرمتی به روانپزشکان محترم و زحمتکش نمی باشد، اما اگر این نوع درمانگری ها مفید می بود می بایست نتایج آن را در بیمارانی که از این طریق به اصطلاح درمان می شوند و مرخص می گردند مشاهده نمود. درحالیکه اکثر آنها به واسطه مصرف قرص های تجویز شده تا آخر عمر دچار نوعی خواب آلودگی و ضعف حافظه می شوند و دیگر نمی توان آنها را جزو انسانهای سالم و عادی به شمار آورد. این دسته از بیماران اکثرا به این نوع قرص ها معتاد می گردند، درست مثل یک بیمار قندی، که می بایست تا آخر عمر به خودش انسولین تجویز کند. آیا به راستی درمان این دسته از بیماران که به آنها بیماران روانی می گویند چیست.
درمان بیماران روانی
اول از همه به عنوان یک درمانگر می بایست به علت بیماری روانی که برخی اشخاص به آن دچار می گردند پی برد. به نظر می رسد که آنچه باعث اذیت و آزار این دسته از بیماران می گردد و باعث میشود که آنها رفتارهایی غیرعادی از خود که یا درونگرایی است و یا برونگرایی (به شکل افسردگی و خودآزاری و یا پرخاشگری و دیگرآزاری) نمود پیدا می کند، محتویاتی است که ذهن آنها را اشغال کرده و اندوخته هایی مناسب برای به کارگیری این محتویات برای تجزیه وتحلیل و گذران یک زندگی عادی برای آن شخص نمی باشد. حال ممکن است این اندوخته های ذهنی که ما به آن «خاطرات» می گوییم وارداتی از همین «تولد کنونی» باشد و یا ممکن است از «تولدهای قبلی» که از قعر لایه های ذهنی به سطح رسیده و اینک بنابه دلایلی در دسترس قرار گرفته است باشد. هرچه انباشته های ذهنی و خاطرات گذشته به شکل فعال و اکتیو باشد با سهولت بیشتری از ضمیر ناخودآگاهی به ضمیر آگاه راه پیدا می کند و توجه بیشتری را به سوی خود جلب می نماید. به این دسته از انسانها «ذهنی» می گویند. یعنی این آدمها ذهنی بوده و پیوسته در خیالاتی هستند که در ذهنشان نقش می بندد و از آنها شخصیتی متناسب با ذهنیاتشان می سازد. انسانهای ذهنی نوع نگاه و تفکرشان درباب زمان حال و پدیده ها و اتفاقاتی که در حال حاضر در زندگیشان رخ می دهد، نگاهی بدبینانه و یا حتی خوش بینانه است. اگر خاطرات گذشته و اندوخته های ذهنی از جنس خاطراتی خوب و دلنشین باشد، نگاه شخص ذهنی به انسانها و کلا پدیده های پیرامونی خویش نگاهی خوش بینانه و به طور افراطی توام با مسامحه و تساهل است که این دسته از اشخاص ممکن است ازجانب دوستان دروغین و دشمنان دوست نما ضربات سهمگینی را متقبل شوند و از آن طرف یک انسان ذهنی که انباشته ها و خاطرات ذهنی اش از جنس وقایع و اتفاقات تلخ گذشته باشد برعکس دسته اول با بدبینی افراطی نسبت به دنیایی که در آن زیست می کند و همنوعان خویش به سر ببرد. این دسته از انسانها ممکن است به واسطه همین بدبینی افراطی به دیگران ضربه بزنند و خود را محق بدانند که حق خویش را که فکر می کنند دیگران از آنها غصب کرده اند با جبر و زور بستانند. مانند دزدان و کیف قاپان و متجاوزین به مال و جان مردم که بدون محابا دست به این اعمال ننگین و جنایت آمیز می زنند. درواقع اینان نیز به نوعی یک بیمار روانی میباشند که اگر شدت بیماریشان زیاد باشد برای حفظ امنیت و جان و مال و مردم حتی به درمان های شدیدی ازجمله حذف فیزیکی آنان از جامعه می توان اقدام نمود.
بیشتر بیماران روانی که در بیمارستان ها بستری هستند از نوع بیماران روانی می باشند که از ذهنیات تلخ گذشته شان رنج می برند، زیرا اینان بخاطر همین ذهنیات منفی شان پیوسته درحال گله و شکایت و انجام رفتارهای پرخاشگرانه و یا بعضا ناامید از تغییر اوضاع و مبارزه با انسانهای پیرامون خویش دچار افسردگی و شکست در زندگی به سر میبرند. چون این رفتارها خوشایند جامعه و خانواده و افراد جامعه نیست و شاید درنهایت موجب اخلال در روند عادی زندگی همگان گردد، این دسته از افراد را به مراکز درمانی می فرستند. و آن دسته از بیماران روانی که دچار ذهنیات افراطی به شدت مثبت نسبت به جامعه و دیگران می باشند، حتی اگر اینان همواره در رقص و آواز و سرمستی و خوشی خارج از عرف و هنجار باشند، چون ضرر و زیانی متوجه کسی نمی کنند و گاها حرکاتشان موجب سرور و خوشگذرانی دیگران شود، به طور آزاد و رها در جامعه بوده و حضورشان در هر جمعی پذیرفته میگردد. هرچه این نوع رفتارها چه دسته اول که پرخاشگرند و چه دسته دوم که به قول معروف الکی خوش هستند، حالت تعادل داشته باشد می توانند قابل تحمل باشند که درنهایت به دسته اول بداخلاق و عصبی می گویند و به دسته دوم خوش اخلاق و خوش مشرب اطلاق می گردد، اما اگر هر کدام از این دو دسته به سوی افراط گرایش پیدا کنند، تاثیرات مخرب و مضر ضمیر ناخودآگاه و ذهنیات آنها باعث اذیت و آزار دیگران می گردد، که تا مرز جنون و آوارگی کشیده میشود.
یک درمانگر روحی می بایست پس از مشاهده و مصاحبه با فرد بیمار، سعی نماید از راههای نفوذ به ضمیر ناخودآگاه شخص، به المان های عصبی و روانی بیمار خویش که از خاطرات گذشته در ذهن بیمار باقی مانده است دست یابد و آنها را از ذهن وی پاک نماید. هرچه بار و تراکم خاطرات به درد نخور از ذهن حذف گردد، فضای بیشتری برای ذ خیره سازی القائات و تعلیمات جدید که منجر به افزایش آگاهی های مفید برای شخص بیمار می گردد، بوجود می آید. درواقع این خانه که منظور خانه ذهن می باشد، می بایست دوباره بازسازی گردد و قفسه هایی که در آن پر از خاطرات بنجل و ناکارآمد است به د ور ریخته شود و پس از نظافت و رفت و روب، آماده ذخیره سازی اطلاعات جدید و آموزنده ازسوی درمانگر روحی گردد. متاسفانه علم پزشکی با تجویز قرص و داروهای مخدر به بیمار، به طور موقت توجه بیمار را از کثافات و درهم ریختگی فضای ذهنی شان منحرف می سازد تا آنها قادر نباشند به این انباشته های مخرب ذهنی نگاهی انداخته و از آن رنج ببرند و همواره در خواب و رویا به سر برده تا عمرشان به سر آید. یک درمانگر روحی خود باید یک عالم علوم روحی باشد، تا با شناخت و آگاهی و تجارب درمانگری، موفق به نفوذ به ضمیر ناخودآگاه فرد بیمار گشته و آنان را از رنج ها و مصبت های خاطرات تلخ گذشته که باعث بروز ناهنجاریهای رفتاری در وی می شود رهایی بخشد. یک درمانگر روحی درست مثل درمانگران جسم و کالبد مادی، ناجیان حیات بشری از شر آفات و میکروبهایی هستند که خمود و سستی و درنهایت مرگ و نیستی از ثمرات شوم آن است و مخصوصا در حوزه درمانگری روح و ناراحتی های روانی ظرافتهای درمانگری به مراتب بالاتر و شدیدتر از درمانگری جسم است که حتما می بایست مسوولان و متولیان بهداشت و درمان کشور به آن توجه نموده و برای مراکز بازپروری و درمان بیماران روانی درکنار روانپزشکان مجرب از روح شناسان و عالمان علوم روحی نیز برای همکاری دعوت به عمل آورند.
با سلام و احترام
متاسفانه در ایران درمان روحی بر مبنای هیپنوتیزم ( تلقینات مثبت به ضمیر ناخودآگاه ) هنوز بخوبی جانیفتاده است چه برسد به درمان های مستقیم روحی مثل هاله درمانی توسط ارواح متعالی و پیشرفته و سایر درمان گری های روحی که بیشر مردم هنوز شناخت کافی و عمیق در این خصوص ندارند و بطور کلی به روح و اصالت خودشان اعتقاد درستی ندارند و این مسئله از گفته های ایشان برمی آید وقتی موقع دفن آشنایی حاضر می شوند ابراز میدارند که حیف شد مرد نازنینی بود ولی در زیر خروارها خاک آرمیده است . با امید به اینکه شناخت و معرفت مردم نسبت به روح و جهان های هفتگانه بیش از پیش افزایش یابد.
با سلام
با شما هم عقیده ام. انشاالله روزی فرا برسد که همه مردم دنیا به این پایه از شناخت و معرفت نائل آیند.
موفق باشید.