ارتباط با ارواح
خاطره ای از جناب ناصر پاشا
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک....چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
و در جای دیگر در مثنوی معنوی مولانا داریم:
تن زجان و جان زتن مستور نیست....لیک دید جان ترا دستور نیست
شک نیست که انسان موجودی دوگانه است و ترکیبی از بدن و ذهن میباشد بطوریکه ذهن با بدن متفاوت و بر خلاف بدن ماهیت مادی ندارد و هیچکس از ساختار ذهن آگاه نیست و فقط میدانیم فضای ذهنی از هر جهت مانند فضای هستی تا بینهایت است.
روح چیست
قبل از اینکه به ماهیت و موجودیت روح بپردازم . باید بگویم میلیارد ها میلیارد موجود زنده وجود دارد که حتی با بکار گرفتن دستگاه ها و میکروسکوپ های بسیار پیشرفته هم قادر به دیدن انها نیستیم ما نند میکرو اورگانیسم ها. آیا میدانید در بدن انسان میلیارد ها میکر اورگانیسم زندگی میکنند به اندازه سلولهای بدن.
بنظر اینجانب روح حیات جاودانه دارد و در فضای ذهنی سیر میکند.
در قرآن مجید بار ها به موجودیت روح اشاره شده. در ضمن اینکه چرا در اذهان از هزاران سال پیش قرار دارد خود دلیل دیگری بر موجود بودن روح است.
و اما آنچه را که خود شخصا" تجربه کرده ام برایتان شرح میدهم.
ارتباط با ارواح
همسر شهیدی علاقهمند است با روح شوهرش تماس بگیریم. جلسه برفرار است و افراد ذیصلاح و مدیوم بسیار قوی آماده اند. انتهای سالن محل جلسه تعدادی زن و مرد هم حضور دارند و قبلا" به آنها سفارشات لازم را کرده ام . مدیوم (رابط بین عامل جلسه و روح مورد نظر) بار ها در جلسات شرکت داشته و تجربیات ضروری را داراست .
این بار جلسه با حضور 4 نفر تشگیل است که عبارتند از اینجانب "عامل " در مقابل اینجانب " مدیوم " و در طرفین میز وسط جلسه دو نفر دیگر که آنها هم در جلسات متعددی حضور داشته اند. سکوت برقرار است. مدیوم را به خلسه بردم و چون مدیوم شرطی من بود به آرامی در خلسه حالت مورد نظر قرار گرفت.
از مدیوم خواستم با روح شهید مور نظر ارتباط بگیرد.البته پس از ایجاد شرایط. سر مدیوم روی میز افتاده بطوریکه به خواب رفته دیده میشود اما او در خلسه مورد خواسته است. ارواح به هنگام ارتباط و یا احضار با سرعت نور حرکت میکنند.
مدیوم پاسخ میدهد با لحنی سنگین اما مفهوم:
مدیوم میگوید من در عالم ارواح هستم اما روح شهید مورد نظر نیست. به مدیوم گفتم برای حضور او از ارواح دیگر کمک بگیر.
مدیوم : آقا آقا شما شهید "م " را میشه بگویید نزد من بیاید.
لحظه ای بعد. مدیوم که خانمی بود جیغی کشید و با صدای بلند گریه کرد. توضیح اینکه شهید دایی مدیوم بود. مدیوم در حال گریه شدید ادامه داد " همه اقراد جلسه و ناظرین متحیرند." دایی خیلی دل زن دایی برات تنگ شده . گریه مدیوم ادامه داشت. زن دایی هم که ناظر ارتباط بود به آرامی گریه میکرد. آقایی که سمت راست من نشسته بود چه گفت . بعدا" توضیح خواهم داد .
به مدیوم گفتم به شهید بگو میتواند به طریقی با انجام کاری حضور خودش را مشخس نماید . مدیوم با گریه به شهید گفت و ادامه داد داره میره . به مدیوم گفتم جلوشو بگیر. مدیوم که در خلسه و کاملا" از خود بی خود بود ناگهان از آن حالت در خود خمیده خارج شد و از روی میز عبور کرد و با سرعت بطرف در خروج حرکت کرد. از آنجا که
احتمال داشت مسافت زیادی بدنبال شهید برود . او را با دستوری قاطع متوقف کردم و از او خواستم به روی راحتی محل نشستنش برگردد. مدیوم برگشت و در جای قبلی اش قرار گرفت و در خلسه ی عمیقی فرو رفت. با نرمش و ملایمت مدیوم را به حالت طبیعی برگرداندم . مدیوم دقایقی بعد به حالت طبیعی برگشت و با لبخندی رو به زن دایی کردو گفت زن دایی دایی رو دیدی نا گهان تمام افراد حاضر برخی ارام و برخی دیگر بویژه دختر 18 ساله ی شهید شدیدا" گریه میکردند. آنها را به ارامش و سکوت دعوت کردم. همگی برابر انجه قبل از جلسه به آنها گفته و تاکید کرده بودم سکوت کردند. من توضیحاتی که لازم بود به انها دادم. جلسه حدود 2 ساعت بطول انجامید.
در خاتمه با نفر سمت راستم که اشاره داشتم پرسیدم چیزی دیدی؟ گفت نه دست چپم احساس کردم سفید شده و چیزی شبیه کف صابون را روی دستم دیدم. قبلا" اشاره کردم آنچه را که مینویسم تجربیات شخص خودم است اما ناگزیرم در رابطه به سفیدی کف صابون مانند نفر سمت راستی من در جلسه که عنوان کرد دیده شده که افراد هنگام خلسه و تمرکز فکر فوقالعاده از قسمتهای فوقانی بدن ماده ای بنام اکتوپلاسم از خون به بیرون پوست بدن تراوش پیدا میکند و این توضیح مربوط به آنچه که نفر سمت راستم دیده بود داده شد.